براساس گزارش رسانهها، «کمسیون عالی شیعیان افغانستان» مجلسی را در تالار«لویه جرگه» در کابل با حضور شماری از شهروندان اهل تشیع برگزار کرده است.
کمسیون عالی شیعیان افغانستان، تشکل سیاسی-مذهبیای است که به دستور طالبان از سوی شماری از روحانیون اهل تشیع تشکیل شده است. این کمسیون، ماموریت دارد که رابطه طالبان را با جامعه شیعه افغانستان در شرایطی تامین کند که طالبان حاضر به پذیرش اصولی حقوق و ارزشهای جامعه شیعه و هزاره نیست و بر سیاست یکسانسازی قومی و مذهبی تاکید دارد.
برخی از منابع میگویند که کمسیون عالی شیعیان متشکل از افرادی است که روابطی با ایران نیز دارند و در واقع همزمان که در صدد جلب همکاری شیعیان از طالبان هستند، پل ارتباطی بین ایران و طالبان نیز به شمار میروند. طالبان و ایران روابط متناقض و تعریف ناپذیری دارند. از یک طرف مقامهای ایرانی از طالبان در بسیاری موارد طلبکاراند و این گروه را برای رهبری افغانستان مناسب نمیدانند و از جانب دیگر در صدد تامین رابطه با این گروهاند و توجیهاتی برای روابط خود درست میکنند. در واقع کمسیون عالی شیعیان ماموریت دشواری را در دو جهت به عهده دارد. تامین رابطه متناقض بین طالبان و هزارگان و تامین رابطه متناقض میان ایران و طالبان.
پیش از پرداختن به دلایل و انگیزههای طالبان برای برگزاری نشست برای هزارهگان در تالار لویه جرگه باید گفت که طالبان با برگشت دوباره شان به قدرت، هزارهها/شیعیان را از دو جهت تحت فشار و در معرض برنامههای سرکوب و حذف قرار دادهاند. یکی از جهت قومی و به دلیل هزاره بودن و دیگری به از جهت مذهبی وشیعه بودن. هزارهها اکثراً در افغانستان شیعه مذهب هستند و این دلیلی است که این گروه قومی در رژیم قومگرا و مذهبگرای طالبان در معرض تهدید قرار میگیرند. به دلیل شیعه بودن هزارهها پای ایران نیز در میان میآید. ایران خود را مدافع شیعیان در منطقه میداند و در افغانستان همواره تلاش کرده تا نفوذ مذهبی، سیاسی و فرهنگی خود را از طریق جامعه هزاره و شیعه در افغانستان حفظ کند و گسترش دهد.
طالبان از نظر قومی یک گروه پشتونی است. به این معنا که اکثریت اعضا، رهبران، مقامهای با صلاحیت، اهداف، برنامهها، دیدگاهها و تفکر سیاسی حاکم بر این گروه، پشتونیستی است. هر چند شماری ازپشتونها میگویند که طالبان نماینده سیاسی پشتونها نیستند اما این گفتهها چیزی از ماهیت این گروه کم نمیکند.
در نگاه پشتونیستها، مردم افغانستان به دو گروه عمده پشتون و غیرپشتون تقسیم میشوند. پشتونها خودی ومالک سرزمین و شهروندان درجه اول به شمار میروند و غیرپشتونها، اقوام درجه دوم و فاقد امتیازاتی به شمار میروند که قوم درجه اول از آن برخوردار است. از نظر راهبرد اصلی پشتونیستی، تمام اقوام غیرپشتون سزاوار حذف و سرکوب هستند. اما چون پشتونیستها میدانند که نمیتوانند به صورت کلی همه اقوام غیرپشتون(هفتاد درصد جمعیت افغانستان) را حذف و سرکوب کنند، در نتیجه آنان تلاش میکنند تا از سیاست«تفرقهانداز حکومت کن» در میان غیرپشتونها استفاده کنند. به این معنا که مثلا گاهی تاجیکان را متحد خود میسازند تا از آنان علیه هزارهها و ازبیکها استفاده کنند و به همین شکل، گاهی هزارهها را به خود نزدیک میسازند و امتیاز میدهند تا آنان را علیه تاجیکها استفاده کنند. در واقع هدف این است که میان اقوام غیرپشتون اتحاد بوجود نیاید و به تدریج همه اقوام غیرپشتون تضعیف شوند.
در دوره جمهوریت بیست ساله در افغانستان، سیاسیون پشتون زیاد از سیاست تفرقهاندازی میان اقوام غیرپشتون استفاده کردند. چون در یک نظام دموکراتیک، بحث گرفتن رای و حمایت مردمی در بین بود، رهبران سیاسی پشتون تلاش میکردند که رهبران سیاسی تاجیک و هزاره را با خود داشته باشند و از آنان علیه اقوام دیگر استفاده کنند.
اما طالبان زور و میله تفنگ را جایگزین امتیازدهی به نمایندگان اقوام غیرپشتون کردند. این گروه با خشونت و زور نمایندگان اقوام غیرپشتون را از قدرت و دولت بیرون راندند و یک ساختار کاملاً تکقومی و تکمذهبی ایجاد کردند. چنین ساختاری به تجربه ثابت شده که پایداری و ثبات سیاسی را تامین نمیکند. سیاست حذف و سرکوب و راندن دیگران در جامعه متکثر افغانستان میتواند برای یک مدتی با تکیه بر زور یا فریب و اغفال نتیجه دهد اما پایدار بوده نمیتواند.
در این اواخر، اما صدای فروپاشی و شکست وضعف در ساختار متکی به زور و تبعیض طالبان شنیده شده است. اختلافات داخلی طالبان بالا گرفته، انزوای بینالمللی طالبان تشدید شده و کشورهای منطقه نیز از این گروه به شدت بخاطر بازیهای چند پهلو و ایجاد تهدیدهای تروریستی ناراض شدهاند.
تحلیلگران مسایل سیاسی افغانستان میگویند که روند قرار گرفتن طالبان در سراشیبی سقوط آغاز شده است. حتا برخی از رهبران سیاسی مخالف طالبان احتمال سقوط ناگهانی طالبان در نتیجه عوامل عدیده داخلی و خارجی را مطرح کردهاند.
در چنین اوضاع واحوالی، به نظر میرسد که طالبان بیشترینه براساس مشورههای حامیان داخلی و خارجی خود متمایل به ورود به بازیهای سیاسی قومی شدهاند. در این زمینه طرف مشوره طالبان حامد کرزی و پشتونهای نزدیک به او هستند. کرزی در این کار مهارت زیادی دارد و سالها از این سیاست استفاده کرده است. در سه سال و نیم اخیر، کرزی پنهان نکرده که طالبان را به استفاده از چنین سیاستی تشویق کرده است. اما طالبان بیشتر به زور و خشونت اتکا میکردند و کمتر به حرف کرزی و امثال او گوش میدادند. احتمالا اکنون رهبران طالبان درک کردهاند که سیاست سرکوب به مرز ناکارآمدی رسیده و نیاز به تغییر رویکرد است.
اما طوری که در دورههای کرزی و غنی هم شاهد بودیم، پشتونها و حاکمیتهای پشتونیستی، هیچ گاهی حاضر به پذیرش مشارکت واقعی اقوام غیرپشتون نیستند. همه تلاش شان این است که حاکمیت یک دست پشتونی حفظ شود و افرادی از سایر اقوام به شکل نمادین حضور داشته باشند در ساختار تا بتوان پوششی برای برنامههای حذف و سرکوب قومی ایجاد کرد.
طالبان نیز قرار نیست که به صورت واقعی به مشارکت قومی تن دهند. به نظر میرسد که این گروه به آهستگی به سوی این سیاست روی آورده و فقط به عنوان یک مرحله آزمایشی از چنین رویکردی بهره خواهند گرفت.
دلیلی که طالبان به سوی هزارهها روی آوردهاند این است که هزارهها در سه سال و نیم اخیر تلاش کردند تا به نحوی دنبال تعامل با طالبان باشند. هم نخبگان و تحصیل کردهگان هزاره و هم جامعه سیاسی سنتی هزاره و هم قشر روحانی هزاره هر سه پیام مشترکی به طالبان فرستادهاند مبنی براینکه ما در صدد جنگ با شما نیستیم و در زمینه مشارکت نیز دعوای بالا بلند نداریم. این پیام تا حدود زیادی همآهنگ از سوی جریانهای مختلف هزارگی صادر شده است. هرچند شماری از هزارهها و به ویژه در میان نخبگان خارجنشین هزاره، صدای اعتراض و ایستادگی و مقاومت بلند شده اما به نظر میرسد که جریان حاکم، همان جریان تعاملجویی بوده است. درواقع هزارهها پیش از پیش به طالبان پیام دادهاند که ارجحیت شان تعامل و تساهل و پذیرش سهمی-هرچند، نه چندان عادلانه- در حکومت است. بنابراین طالبان/پشتونها، در واقع یگانه دستی را که بسوی خود دراز میبینند، دست هزارهها است.
در روزهای اخیر، در میان مخالفان طالبان که عمدتاً غیرپشتونها به شمول هزارهها هستند، صدای وحدت وهمگرایی بلند بوده است. رهبران ارشد مخالف طالبان تاکید کردهاند که اتحاد و انسجام رمز موفقیت در مبارزه موثر با طالبان است. این صداها به نظر میرسد که طالبان را نگران ساخته و مجبور شان ساخته که دست دوستی حلقه تعاملخواه هزارهها را بفشارند.
در این میان نقش ایران نیز پررنگ به چشم میخورد. جمهوری اسلامی ایران در این اواخر سطح روابط دیپلماتیک خود با طالبان را ارتقا داده و در صدد بازی نقش جدیتر درافغانستان است. با توجه به نفوذ ایران در میان جریانهای شیعی/هزارگی، میتوان حدس زد که برگزاری مجلس شهروندان هزاره در تالار لویه جرگه با توافق و مشورت یا حتا هدایت ایران ممکن شده است.
اما به چند دلیل میتوان گفت که تلاش طالبان برای نزدیکی با هزارهها نمادین، دیرهنگام و معروض به بینتیجه بودن است.
دلیل اول این است که طالبان حاضر به امتیازدهی به این سادگی نیستند. آنان تحت فشار شرایط و یا فشار خارجی حرکتهایی در این زمینه انجام خواهند داد که بیشتر هدف شان خرید زمان، نمایش و اغفال است. اینکه در مجلس هزارهها، ملابرادر حضور پیدا میکند، خود نشاندهنده نمادین بودن این نشست است. ملابرادر هر چند خود را در سطح رهبری طالبان میداند اما یک طرف قدرتمند در درون طالبان نیست. او معاون اقتصادی رییسالوزرا است. رییسالورزا در حاکمیت طالبان خود یک سمت نمادین وفاقد صلاحیتهای اجرایی و تصمیمگیری است. معاونان رییسالوزرا نقشهای به مراتب نمادینتر دارند. همین ملابرادر نیز در سخنانی که در نشست هزارهها داشته تعهدی برای مشارکت هزارهها نداده است. حتا اگر او تعهدی هم بدهد، صلاحیت عمل کردن به آن را ندارد.
دلیل دوم، عدم پذیرش نمایندگی کسانی است که خود را نماینده هزارهها و شیعیان معرفی کردهاند. اگر قرار باشد، شیعیان و هزارهها، وارد تعامل با طالبان شوند، از طریق کسانی نمیشوند که طالبان برای این کار مامور کردهاند. آنان میدانند که مهرههای معرفی شده از سوی طالبان، قابل اعتماد نیستند و حاضر هم نخواهند شد که برای تامین منافع شیعیان و هزارهها با طالبان به صورت جدی چانهزنی کنند. جامعه شعیه و هزاره افغانستان تا حدودی در تشخیص نمایندگان با صلاحیت برای امتیازگیری، نسبت به دیگر اقوام بهتر عمل میکنند. آنان به چند روحانی استخباراتی اعتماد نخواهند کرد.
دلیل سوم، عدم پذیرش توافقات و امتیازات در نظر گرفته از سوی افراد فرمایشی خواهد بود. حتا اگر طالبان حاضر شوند که مقداری امتیاز بدهند و توافقاتی میان اعضای کمسیون عالی شیعیان با طالبان صورت گیرد، مورد پذیرش نمایندگان مردمی و واقعی هزاره قرار نخواهد گرفت.
با توجه به نکات بالا میتوان گفت که تلاش طالبان برای جلب توجه هزارهها به هر دلیلی که باشد چندان نتیجهبخش نخواهد بود. این تلاش بیشتر جنبه نمادین و تبلیغاتی دارد و بسیار شبیه به تلاشهایی است که اشرف غنی احمدزی رییس جمهوری فراری افغانستان در ماههای پسین ریاست جمهوریاش در جهت جمع و جور کردن پاشیدگی اقوام به خرچ میداد. غنی چنان با مساله قومی رفتار کرد که همه را متنفر و گریزان ساخت و در اواخر حکومتاش طوری وانمود میکرد که درصدد جمع کردن افتراقات است.طالبان نیز در سه سال و نیم اخیر با سیاستهای حذف و سرکوب چنان رفتاری با اقوام غیرپشتون کرده که احیای اعتماد از دست رفته کار سادهای نیست.
نکته اصلی این است که طالبان و تمامی جریانهای سیاسی پشتونی، اراده واقعی برای مشارکت ندارند. وقتی اراده واقعی وجود نداشته باشد، صداقت نیز وجود نخواهد داشت. در فقدان اراده وصداقت، هر اقدام وعملی معروض به شکست و ناکامی است. اگر طالبان به مشارکت واقعی اقوام باور داشته باشد، آن را میتواند از طریق برگزاری انتخابات، واگذاری یک یا نهاد امنیتی به چهره های سیاسی قدرتمند غیرطالب و کناره گذاشتن عملی برنامههای حذف و سرکوب قومی تبارز دهد.
بسیاری از ناظران به این باوراند که طالبان به این دلیل از سوی اشرف غنی واطرافیانش به کابل دعوت شدند تا ساختار تک قومی پشتونی را حفظ کنند و مانع مشارکت دیگراقوام در قدرت شوند. بنابراین فلسفه وجودی حضور طالبان در قدرت حذف دیگران است. این گروه نمیتواند خلاف اصل اساسی وجود خود عمل کند.
نویسنده: رستم روشنگر