۲۶ دلو/بهمن، سالروز خروج نیروهای ارتش سرخ اتحاد جماهیر شوروی از افغانستان است. شورویها، پس از ده سال حضور نظامی سنگین در افغانستان، سرانجام در ۲۶ دلو/بهمن ۱۳۶۸ در نتیجه جنگ و مبارزه آزادیخواهانه مردم افغانستان، این کشور را ترک کردند.
پس از خروج ارتش سرخ از افغانستان، حکومت کمونیستی تحتالحمایه مسکو، به تدریج مسیر فروپاشی و زوال را پیمود و در ۸ ثور/اردیبهشت ۱۳۷۱ خورشیدی، گروههای مجاهدین که رهبری جنگ مسلحانه علیه شورویها را به دست داشتند، به قدرت رسیدند.
گروههای مجاهدین گرچه نتوانستند به اختلافات داخلی فایق آمده و حکومت متحد و قوی در فردای پیروزی ایجاد کنند اما این گروهها در تاریخ معاصر افغانستان نخستین جریان آزادیبخش بودند که در جنگ علیه یک نیروی اشغالگر بیرونی به قدرت رسیدند و تلاش کردند تا حکومتی انقلابی، ضد استعماری و مستقلی را در افغانستان تشکیل بدهند و به باور خود شان به یک دوره طولانی وابستگی خارجی افغانستان پایان دهند.
پاکستان، انگلیس، امریکا و کشورهای عربی حوزه خلیج فارس که در دوره جنگ و جهاد، از گروههای مجاهدین حمایت کردند، با پیروزی مجاهدین در مورد اصول مشترک کاری به توافق نرسیدند. آنان مطالباتی را از حکومت مجاهدین مطرح کردند که پذیرش آن به معنای زیر سوال رفتن حاکمیت ملی و استقلال دولت نوپای جهادی بود. وقتی مجاهدین این مطالبات را نپذیرفتند، کشورهای یاد شده با محوریت و ابتکار پاکستان به فکر ایجاد طالبان شدند. گروهی که باید با خشنونت تمام و با استفاده از نام و نشان جهاد و ارزشهای دینی، گروههای جهادی متمرد از دستورات دول حامی شان را خلع قدرت نمایند. به این اعتبار، طالبان یک جریان ضد ۲۶ دلو یا در واقع جریان ضد انقلابی و ضد استقلال به شمار میروند که با به قدرت رسیدن آنان، دوباره افغانستان تحت مدیریت مستقیم پاکستان و کشورهای غربی متحد آن قرار گرفت.
طالبان امروز، جمعه ۲۶ دلو/بهمن ۱۴۰۳، به مناسبت خروج ارتش سرخ از افغانستان در اعلامیه گفتهاند که قدرتهای بزرگ از ۲۶ دلو و خروج نیروهای ارتش سرخ از افغانستان درس عبرت بگیرند.
در پیوند به اعلامیه طالبان به سه نکته میتوان اشاره کرد:
نکته اول؛
طالبان از آنجایی که خود شان یک جریان ضد انقلابی و مرتجع به شمار میروند، از نظر اخلاقی حق ندارند به افتخارات جریان آزادیبخش جهاد و آنچه انقلاب اسلامی در افغانستان خوانده میشود، ببالند و به اصطلاح ارزشهای جهاد را به نام خود مصادر کنند. کمترین کاری که این گروه میتواند برای احترام به ارزشهای جهاد انجام دهد این است که در ۲۶ دلو سکوت کند. البته اگر اندکی احترام به جهاد و مجاهدین داشته باشد. استفاده از افتخارات جهاد، برای طالبان فقط یک دیدهدرایی است.
نکته دوم؛
این گفته درست است که تهاجم اتحاد شوروی به افغانستان، جنگ ارتش سرخ در افغانستان و سپس شکست و عقبنشینی آن برای قدرتمندان جهانی درسهایی به آموختن دارد. شاید یکی از درسهایی که روسها از آن تحولات گرفتند، این بوده که دیگر در نزدیک به چهار دهه اخیر، میل به برگشت نظامی به افغانستان نکردند و این بیمیلی و تسلیم شدن به احساس شکست و ناکامی، باعث شده که افغانستان بیشتر میدان بازتری برای قدرتهای غربی و تهاجم و توطیه آنان گردد.
امریکاییها نیز در سال ۲۰۰۱ میلادی وقتی به افغانستان برای سرنگونی رژیم طالبان لشکرکشی کردند، گفتند که از تهاجم شورویها به این کشور درس گرفتهاند و تلاش خواهند کرد که حضور شان در افغانستان را در پرتو چنین درسی مدیریت کنند. از نظر امریکاییها، درس گرفتن از حضور شورویها در افغانستان به این معنا بود که مثل شورویها در افغانستان روی زیربناها سرمایهگذاری نکنند. امریکاییها پول زیادی در افغانستان مصرف کردند اما همه این پولها را به ترتیبی مصرف کردند که افغانستان را از هر لحاظ در یک وابستگی عمیق اقتصادی و سیاسی و نظامی به امریکا فرو ببرند. امریکاییها میگفتند که روسها در افغانستان خیلی کارهای اساسی کردند اما مردم افغانستان قدر آن را نداستند و بهتر است که ما بجای کارهای اساسی، یک نسلی را تربیت کنیم که از نظر ذهنی و مالی در اسارت ما قرار داشته باشد و چنین نیز شد. اکنون امریکا برغم آنکه ظاهراً در افغانستان شکست خورده اما حتا نظام ظاهراً ضد امریکایی طالبان نیز بدون حمایت مالی امریکا امرار حیات کرده نمیتواند و با قطع کمکهای امریکا به سکسته میافتد.
نکته سوم؛
سومین نکته قابل یادآوری در این زمینه و البته مهمترین آن این است که تهاجم نظامی روسیه و سپس تهاجم نظامی امریکا به افغانستان همه در بستر منازعات داخلی صورت گرفت. بسترها، زمینهها و مقدمات تهاجم نظامی خارجی در افغانستان همیشه ابتدا در داخل کشور مساعد میشود و سپس خارجیها میخ آخر را میزنند و تهاجمی شکل میگیرد. به بیان دیگر، مشکل اصلی و اساسی افغانستان داخلی است و اگر قرار باشد که از تاریخ ۲۶ دلو/بهمن و تاریخهای مشابه آن درسی گرفته شود، بخش زیادی از این درس متوجه داخلیها است.
زمینه حضور نظامی شورویها در افغانستان را حاکمیت قومی/استبدادی داوود فراهم کرد. احزاب کمونیستی نیز که داوود را به دیکته شورویها کشتند، خود شان استبداد و ظلم و وحشت را توسعه دادند و براساس دیدگاههای قومی و ایدیولوژیک به قول خود شان از کشتههای مخالفین پشته ساختند. حتا کمونیستهای افغانستان در مرحله اختلافات درونی حزبی به هم حزبیهای خود هم رحم نکردند و زندانها را پر از زندانیان سیاسی و مخالفین درونحزبی خود کردند. این وقایع، زمینه و مقدمات حضور نظامی خارجی را در افغانستان مساعد ساخت.
طالبان نیز تجریه حاکمیتهای خونخوار کمونیستی را تکرار کردند. کشتار و بیرحمی و درندگی طالبان و سیاستهای قرون وسطیای این گروه، صف مقاومت را روز بروز تقویت کرد و موجب ایجاد تحولاتی گردید که حضور نظامی امریکا در سال ۲۰۰۱ در افغانستان را رقم زد. در واقع طالبان خود برای اشغال نظامی افغانستان توسط امریکا زمینهسازی کردند. چون طالبان از گذشته درس نگرفتند. چون رهبران این گروه فکر میکردند که این فقط خارجیها هستند که باید درس بگیرند.
مشکل اصلی افغانستان، قومی است. افغانستان یک کشور چند قومیتی است. هیچ قومی اکثریت بیش از پنجاه درصد ندارد. در چنین جامعه و کشوری، تشکیل حکومت تک قومی مبتنی بر وحشت و ارعاب، مقاومتبرانگیز است و به تدریج صفوف مقاومت تقویت میشود و زمینه برای مداخله خارجیها فراهم میگردد. اگر طرفهای داخلی از ۲۶ دلو درس گرفته باشند، بجای تشکیل حکومت قومی سرکوبگر و خشن و تمسک به زورگویی، به تفاهم و تعامل و گفتوگو با همه اقوام برنامهریزی میکند. تنها راه جلوگیری از اشغالهای خارجی، جورآمد و تفاهم داخلی است. هرکه غیر از این کند، به این معناست که از تحولات پنجاه سال اخیر کشور درسی نگرفته است. کسی که خودش از تاریخ و تجربه درس نمیگیرد، حق ندارد دیگران را به فراگیری از درسهای تاریخی فرا بخواند.
نویسنده: نورالله ولیزاده