زلمی خلیلزاد نماینده ویژه پیشین امریکا در امور صلح افغانستان، یکی از مهندسان اصلی روندهای سیاسی افغانستان در سی سال اخیر بوده است.
برخی از آگاهان معتقدند که خلیلزاد یکی از طراحان اصلی پروژهای بنام طالبان در اوایل دهه ۹۰ قرن گذشته میلادی است. آنگاه که خلیلزاد به عنوان مشاور در شرکت نفتی یونیکال مشغول به کار شد. در آن زمان بحث انتقال نفت و گاز آسیای میانه از طریق افغانستان به پاکستان در میان بود و شرکت امریکایی یونیکال به عنوان مجری این طرح، مطالعات خود را پیرامون افغانستان آغاز کرده بود. در آن زمان طالبان هنوز ظهور نکرده بود و گروههای مجاهدین مشغول جنگ داخلی بر سر تقسیم قدرت بودند و وضعیت امنیتی افغانستان آشفته بود.
خلیلزاد به عنوان یک امریکایی افغانستانیالاصل در استخدام شرکت یونیکال در آمد. خلیلزاد ماموریت داشت که ضمن مطالعه اوضاع امنیتی افغانستان، طرحی پیشنهاد بدهد که منجر به ختم جنگ داخلی در افغانستان گردد و یک اداره یکدست و تحتالحمایه امریکا در افغانستان با مشارکت پاکستان شکل گیرد. پیشنهاد خلیلزاد این بود که از میان طلبههای مدارس دینی پاکستان لشکری ساخته شود و مورد حمایت قرار گیرد تا با گروههای متخاصم مجاهدین بجنگد و سپس اوضاع را آرام ساخته و در اختیار امریکا و پاکستان قرار دهد.
طرح خلیلزاد پذیرفته شد. طالبان به عنوان یک پروژه با مشارکت پاکستان، امریکا، انگلیس و عربستان و امارات و…ساخته شدند.
باید گفت که طرح خلیلزاد در چارچوب تفکر برتریجویانه پشتونی شکل گرفته بود. هدف پنهان و ناگفته خلیلزاد این بود که طالبان به عنوان یک گروه پشتونی ظهور کند و قدرت از دسته رفته پشتونها را به این گروه قومی برگرداند. این طرح و نقشه تا حدود هشتاد درصد موفقانه عملی شد. طالبان کنترول اوضاع را بدست گرفتند و گروههای متخاصم مجاهدین که در خطوط قومی قرار گرفته بودند، درهم کوبیده شدند. به اصطلاح اقوام غیرپشتون قدرت را از دست دادند و پشتونها دوباره به قدرت برگشتند.
اما مقاومت تاجیکها در برابر طالبان به رهبری احمد شاه مسعود و برهانالدین ربانی، از تطبیق صد درصدی نقشه خلیلزاد جلوگیری کرد. مقاومت برغم استفاده از آخرین فشارهای نظامی طالبان از بین نرفت. انگار خلیلزاد، وقتی نقشه ایجاد طالبان و درهم کوبیدن گروههای متخاصم مجاهدین را کشیده بود، از این مورد غفلت کرده بود که مقاومتی به آن سختی در برابر این پروژه شکل میگیرد.
مقاومت احمد شاه مسعود، مسیر سیاسی-نظامیای را که خلیلزاد برای آینده افغانستان مشخص کرده بود، غبارآلود و ناروشن کرد. طالبان نتوانستند که مشروعیت ملی و بینالمللی کسب کنند و با رفتارهای خشن و ضد بشریای که از خود بروز دادند، به تدریج در مسیر انزوا قرار گرفتند. خلیلزاد به عنوان طراح، نمیدانست که عواقب انزوا و سیر نزولی طالبان به کجا منتهی میشود. این احتمال بسیار قوی وجود داشت که طالبان در نتیجه مقاومت سرنگون شوند و وضعیت غیرقابل مهاری برای امریکا در افغانستان شکل گیرد. با ملاحظه این وضعیت، خلیلزاد و طراحان سیاست افغانستان در واشنگتن به فکر حذف احمدشاه مسعود و ایجاد یک سازوکار سیاسی دیگر در افغانستان شدند تا مسیر از قبل تعیین شده را به شیوه دیگری ادامه دهند.
پس از ترور احمد شاه مسعود، امریکاییها به افغانستان حمله نظامی کردند و طالبان را قهراً سرنگون کرده و بجای آن یک سازوکار ظاهراً دموکراتیک را شکل دادند. سازوکاری که اسم و عنوان دموکراتیک و مورد پسند داشته باشد اما افسار کنترولش دست امریکا باشد. خلیلزاد در این مرحله از عقب صحنه به روی صحنه آمد. خلیلزاد به عنوان سفیر و نماینده ویژه امریکا در افغانستان مقرر شد. خلیلزاد در همکاری و همدستی با سایر نخبگان پشتون که از امریکا و اروپا به کابل برگشته بودند، تمام سعی و تلاش خود را کرد که مسیر از قبل تعیین شده(پشتونیزه کردن سیاست و قدرت در افغانستان) را ادامه دهد.
در تمام دوره بیست ساله جمهوریت، به ویژه در اوایل شکلگیری نظام پسا طالبان، خلیلزاد فراتر از تمام حدود متعارف دیپلماتیک و سیاسی به نفع تحکیم حاکمیت پشتونی و تضعیف جریان مقاومت عمل کرد. خلیلزاد، حامد کرزی، اشرف غنی و بقیه پشتونیستهای غرب آمده، بجای تمرکز به نابودی طالبان، به نابودی جریانی به اسم مقاومت تمرکز کردند. در این زمینه از پول امریکایی، اطلاعات امریکایی و حمایت سیاسی امریکایی استفاده کردند تا نیروهای سیاسی و نظامی غیرپشتون را از نظام بیرون برانند و آنان را بدنام و ترور و فاقد اعتبار بسازند. در این مرحله نیز خلیلزاد و همکارانش موفق شدند. سرانجام با تضعیف جریان مقاومت و از بین رفتن توازن قوا، رهبران پشتون جمهوریت فرار کردند و طالبان به صحنه برگشتند.
پس از یک ماموریت بیست ساله تخریب و ویرانی جریان مقاومت، خلیلزاد و پشتونیستهای همفکر و همکار او، گویا متیقن شدند که مقاومت دیگر سر بلند نخواهد کرد. این باور، زیربنای تفکر تسلیمدهی قدرت به طالبان شد. اما برخلاف انتظار، مقاومت دوباره شکل گرفت. هرچند مقاومت امروز به مراتب ضعیفتر مقاومت اول است، اما نفس شکلگیری مقاومت به رهبری فرزند احمد شاه مسعود، برای خلیلزاد و امثال او مایه نگرانی و خشم بوده است. خلیلزاد در سه سال و نیم اخیر پیوسته موضعگیریهای طالبانی داشته و هرجا فرصت پیدا کرده، جریان مقاومت را نیش زده است.
به بیان دیگر، خلیلزاد با جریان مقاومت و با رهبران سیاسی-قومی غیرپشتون که ۲۵ سال پیش تحت رهبری احمد شاه مسعود اتحادی را موسوم به اتحاد شمال شکل دادند، کینه و نفرت نهفته و بیپایان به دل دارد و اینها را همواره همچون موانعی سر راه تحقق ایدهها و برنامههای پشتونیستی خود میداند. مارشال دوستم و محمد محقق در زمره کسانی هستند که خلیلزاد از آنان متنفر است.
اظهارات اخیر خلیلزاد در باره رهبران شمال را میتوان در پرتو نکات بالا تحلیل و تفسیر کرد. خلیلزاد، با اشاره به گزارشهایی که از دیدار اعضای ارشد شورای عالی مقاومت برای نجات با هیأت استخبارات پاکستان در ترکیه نشر شد، گفته که نباید رهبران سیاسی افغانستان آله دست آی اس آی شوند. در ادبیات سیاسی، این حرف خلیلزاد یک دشنام به آدرس رهبران سیاسی شمال است. خلیلزاد در واقع آنان را مزدور و جاسوس پاکستان خوانده و همکاری احتمالی آنان با پاکستان را پیش از پیش معادل جاسوسی و مزدوری به دشمنان وطن و خیانت به کشور توصیف کرده است.
با توجه به تحولات اخیرِ در حال وقوع، از رهگذر تشدید اختلافهای درونی طالبان و فشارهای امریکا بر این گروه، نشانههایی از قرار گرفتن طالبان در مسیر فروپاشی و شکست را میتوان به مشاهده نشست. این موضوع خلیلزاد را بیش از همه نگران میسازد. خلیلزاد بیش از همه نگران از دست رفتن سلطه پشتونها بر افغانستان است. طالبان سرمایه خلیلزاد به شمار میروند و از دست رفتن آنان، خلیلزاد را برآشفته و بیمناک میسازد.
همکاری رهبران سیاسی/قومی شمال یا همان اعضای اتحاد شمال با پاکستان برای خلیلزاد یک کابوس وحشتناک است. اگر این همکاری شکل گیرد، برای خلیلزاد بسیار دشوار است که بتواند از دست آوردهای خود حفاظت کند.
برخی از گزارشها حاکی از آن است که پس از تیره شدن روابط پاکستان با طالبان و ناامیدی پاکستان از همکاری طالبان در قطع حمایت از طالبان پاکستان، پاکستانیها به نزدیکی با رهبران سیاسی-نظامی شمال(غیرپشتونها) روی آورده و تماسهای مکرری با رهبران و جریانهای سیاسی-نظامی شمال داشتهاند. جبهه مقاومت نیز چندی پیش انجام گفتوگوها با پاکستانیها در خصوص مبارزه با طالبان را تایید کرد.
در صورتی که رهبران شمال بتوانند، از فرصت پیش آمده استفاده بهینه کنند، تهدید جدی برای دوام سلطه طالبان بر بخش بزرگی از افغانستان ایجاد میشود. این را پاکستانیها بخوبی میدانند و خلیلزاد نیز میداند. به همین دلیل، خلیلزاد برآشفته شده و بر رهبران شمال خشم گرفته است.
باری خلیلزاد در یک مصاحبه تلویزیونی با کنایه و تمسخر به رهبران شمال گفت که آنان منتظر نشستهاند که امریکا آنان را با هواپیمای نظامی به کابل ببرد و برای شان محافظ تعیین کند. در واقع خلیلزاد وقتی آن اظهارات را بیان داشت، فکر میکرد که دیگر کاری از دست رهبران شمال ساخته نیست و طالبان در مسیری قرار گرفتهاند که کسی را یارای برگشت دادن آن نیست. به بیان دیگر، خلیل، در هنگام بیان آن اظهارات خود را در اوج پیروزی و رهبران شمال را در اوج شکست و بیچارگی میدید. اما حالا از اظهارات خلیلزاد چنین بر میآید که از ناحیه اقدامات احتمالی رهبران شمال در زمینه شکست طالبان نگران است. خلیلزاد، حالا میداند که رهبران شمال دوباره در موقعیت و در معرض توجه جهانی و منطقهای قرار گرفتهاند و میتوانند کارهایی را انجام دهند که خلیلزاد یک سال پیش فکر میکرد، نمیتوانند انجام دهند. منشأ خشم و غیض خلیلزاد همین اشتباه محاسباتی است. خلیلزاد همواره متکی به قدرت امریکا و اعتقاد به هژمونی و قدرت پشتونها محاسبه میکند و دیگر عناصر دخیل در قضایا را نادیده میگیرد یا متوجه آن نمیشود.
خلیلزاد مثل هر پشتونیست دیگر، در نسبت به پاکستان نگاه دوگانه و متناقض دارد. پشتونیستها از یک سو، همواره از پاکستان در جهت سرکوب غیرپشتونها کمک گرفته و این کشور را همچون فرصتی برای تامین مخارج برنامههای سرکوب غیرپشتونها در نظر میگیرند و از جانب دیگر ادعای دشمنی با پاکستان دارند و مردم را علیه این کشور تحریک میکنند. در همین اظهارات اخیر خلیلزاد نیز این تناقض آشکار است.
طوری که گفته شد، طراح بالا رفتن دست پاکستان و ایجاد یک گروه نیابتی(طالبان) برای پاکستان، خود خلیلزاد است. در روزگاری که خلیلزاد و همفکرانش فکر میکردند که حاکمیت پشتونها زوال یافته و غیرپشتونها صاحب قدرت شدهاند، در همدستی با پاکستان طالبان را ایجاد کردند. گروهی که با خشونت و بی رحمی تمام و بدون در نظرداشت هرگونه احساس هموطنی با غیرپشتونها، به سرکوب نیروهای سیاسی و نظامی غیرپشتون اقدام کند. براین اساس، اگر همکاری و همدستی با پاکستان عیب باشد یا خیانت باشد و هرچه باشد، در قدم اول عیب آن طوق لعنت در گردن خلیلزاد است. زیرا او بود که دست پاکستان را تا ناکجاآباد در افغانستان باز کرد. اما حالا که باد از سمت معکوس در وزیدن شده و رابطه طالبان و پاکستان برهم خورده و محاسبات خلیلزاد را بر هم زده است، در نظر خلیلزاد، همکاری با پاکستان تبدیل به خیانت ملی و جاسوسی به اجانب شده است. این فکر خلیلزاد از آنجا سرچشمه میگیرد که خلیلزاد و همه پشتونها، فکر میکنند که معامله با خارجیها(به شمول پاکستان) حق انحصاری پشتونها است و دیگران نباید دست به چنین کاری بزنند. یعنی پشتونها میتوانند با پاکستان و هر کشور دیگر معامله کنند و دیگران را سرکوب کنند اما دیگران حتا برای دفاع از خود شان و دفاع از هویت و سرزمین شان حق ندارند با کسی علیه پشتون/طالبان همکاری کنند. این خود یک فکر فاشیستی و تمامیت خواهانه است که خلیلزاد برغم زندگی در غرب آن را در خود حفظ کرده است.