دونالد ترامپ در زمان کارزارهای انتخاباتی واضح ساخت که سیاست امریکا در قبال طالبان را شفافسازی میکند. ترامپ در روز نخست برگشتش به کاخ سفید گفت که طالبان از دو گزینه اسلحه و پول امریکایی یکی را انتخاب کنند. در واقع ترامپ ارسال پول به طالبان را مشروط به واگذاری تسلیحات امریکایی بجا مانده در افغانستان به امریکا کرد. ترامپ منطق تجاری و معاملاتی دارد. او طالبان را در موقعیت دشواری قرار داده است.
بعید است که طالبان بخواهند یا بتوانند اسلحه امریکایی بجا مانده در افغانستان را دوباره تحویل امریکا بدهند. بخشی از تسلیحات امریکایی استهلاک شده است. بخشی از آن فروخته شده است. بخشی از آن را طالبان پاکستان با خود بردهاند. بخشی از آن بین طالبان تقسیم شده است که موجودی آن کار ساده نیست.
پیش از آنکه ترامپ وارد کاخ سفید شود، رهبر طالبان دو سه دستور و فرمان در مورد اسلحه صادر کرد. در یک فرمان صلاحیت توزیع اسلحه را از وزیران دفاع و داخله و استخبارات گرفت. در فرمان دیگر، از سه نهاد امنیتی خواست که اسلحه را موجودی کنند. در فرمان دیگر، توزیع اسلحه را از صلاحیت منحصر به فرد خود خواند. ناظران به این باوراند که این فرمانها به سیاست ترامپ در باره طالبان ربط دارد. ترامپ گفته اسلحه را پس بدهید. رهبر طالبان پیش از پیش برای این دستور ترامپ خود را آماده ساخته است. یک نشست حدود یک ماه پیش رهبر طالبان در کندهار با مقامهای طالبان داشت. هرچند جزییاتی از آن نشست، ارایه نشد اما احتمال قوی این است که در این نشست نیز روی چگونگی موجودی و احتساب اسلحه بحث شده و اینکه با خواست ترامپ چه کاری صورت گیرد.
اگر طالبان تسلیحات امریکایی را تحویل ندهند، با سه سناریو مواجه خواهند شد. قطع پول امریکا، تشدید تحریمهای امریکا و تصمیم امریکا برای براندازی رژیم طالبان. اجرای هر سه سناریو، طالبان را در معرض نابودی قرار میدهد. طالبان در موقعیتی نیستند که بتوانند با این سناریوها مقابله کنند. در نتیجه آنان در تلاش و تکاپو شدهاند که کانالهای ارتباطی با امریکا را فعال ساخته و به چارهاندیشی روبیاورند.
قطر، امارات متحده عربی و عربستان، کانالهای ارتباطی طالبان با امریکا اند. این کشورها برغم اختلافهایی که بین هم دارند، هر کدام در نقش دلال میان امریکا و کشورهای سومی عمل میکنند. هر کدام پیشنهادهای خاص خود را برای اثرگذاری و اجرای نقش بهتر در مدیریت اوضاع افغانستان به امریکا ارایه میکنند. قطر روشهای پیشنهادی خاص خود را دارد. امارات و عربستان نیز همینطور.
قطریها بیشتر با جناح درانیها یا کندهاریها روابط و تاثیرگذاری دارد. این جناح طالبان در دفتر قطر بیشتر حضور داشتند و معامله با امریکا را با پادرمیانی خلیلزاد همینها رقم زدند. اما جناح غلجایی/حقانیها از طریق امارات متحده عربی و پاکستان، در لحظات آخر توانستند که سهم خود را از کیک قدرت بردارند. این باعث شکلگیری دوگانگی قدیمی میان درانیها و غلجاییها در رژیم طالبان شده است.
در روزهای اخیر هر دو جناح طالبان به سمت حوزه خلیج و دلالان امریکا روی آوردهاند. درانیها با قطریها در رفت و آمد شدهاند و غلجاییها/حقانیها با اماراتیها. پس از آنکه امیرخان متقی امارات رفت، حقانی و وثیق نیز به آنجا سفر کردند. گفته میشود که رابطه حقانیها با اماراتیها به مراتب قویتر است و میان آنان پیوندهای خویشاوندی نیز برقرار شده است. در جریان سفر حقانی و وثیق به امارات متحده عربی، امیرخان متقی با سفیر قطر در کابل دیدار کرد. در همین جریان، ملا یعقوب با سفیر عربستان دیدار کرد. این دیدووادیدها همه در راستای چگونگی تنظیم مجدد روابط امریکا و طالبان صورت میگیرد. هنوز زیاد روشن نیست که از میان سه کشور امارات، قطر و عربستان کدام یک میتواند طرح قابل قبولی به ترامپ ارایه کنند و نقش بیشتری بازی کنند.
اختلافها و رقابتهای درونی طالبان
در حال حاضر آنچه مسلم شده این است که حقانیها از طریق کانال امارات وارد گفتوگو با امریکا شدهاند و درانیها و کندهاریها از طریق قطر و و عربستان.
دو فرضیه در مورد تلاشهای طالبان برای تنظیم مجدد روابط با امریکا از طریق سه کشور یاد شده وجود دارد.
فرضیه اولی، این است که هر دو جناح طالبان در همآهنگی با هم، در جهت یک هدف مشترک که همانا جلب حمایت مجدد امریکا از رژیم طالبان است، تلاش میکنند. یعنی شبکه حقانی تلاش دارد که از طریق روابط خود با اماراتیها، توجه امریکا و ترامپ را جلب کند و کندهاریها تلاش دارند از طریق قطر و امارات این کار را انجام دهند. بر مبنای این فرضیه، اختلافهای درونی طالبان، در این مقطع کنار گذاشته شده و هر دو جناح بین خود تقسیم وظایف کرده و در یک راستای از راههای مختلف تلاش میکنند. یعنی هدف هر جناح این است که امریکا به حمایت خود از طالبان ادامه دهد و یک سیاست قاطع و جدی در برابر این گروه را روی دست نگیرد.
فرضیه دومی، اما این است که دو جناح طالبان هر کدام با استفاده از کانالهای ارتباطی خود شان تلاش دارند که حمایت امریکا را در جهت حمایت از جناح مورد نظر خود جلب کنند. یعنی شبکه حقانی تلاش دارد که از طریق امارات متحده عربی، حمایت امریکا را به خود جلب نموده و نقش و سهم خود را در قدرت افزایش دهد و در صورت امکان بتواند جناح رقیب را از صحنه حذف یا تضعیف و به حاشیه بکشاند. به همینگونه کندهاریها تلاش دارند تا از طریق قطر و عربستان حمایت امریکا را برای جناح خود و حذف یا تضعیف شبکه حقانی جلب نماید.
روزهای آینده البته با انکشاف بیشتر تحولات روشن خواهد شد که کدام یک از فرضیات بالا به واقعیت نزدیک است. البته که فرضیه دومی بنا را بر این مینهد که رقابت میان دو جناح طالبان به مرز خصومت رسیده است. این فرضیه، در پیش فرض خود این را دارد که خلیل حقانی از سوی هبتالله ترور شد و این دو جناح از مراحل مقدماتی و پنهانی خصومت و رقابت فراتر رفته و به مرحله رقابت جدی و خصومت آشکار رسیدهاند.
یک نکته قابل اشاره این است که امریکاییها به ویژه لابیهای پشتون طالبان در امریکا، چراغ سبزهایی به نفع شبکه حقانی روشن کردهاند و تلاش دارند تا دولت ترامپ را قانع کنند که این شبکه معقولتر و مطیعتر و قابل مذاکرهتر است. خلیلزاد چند بار در این اواخر به این نکته اشاره کرده است. به احتمال زیاد خلیلزاد دوباره در دولت ترامپ نقش بیشتری در مدیریت روابط طالبان و امریکا بازی کند. تام ویست و رینا امیری که بدیلهای خلیلزاد بودند، کنار رفتند.
اختلافها و رقابتهای کشورهای قطر، امارات و عربستان
اما روی دیگر سکه، رقابتهای سه کشور حوزه خلیج فارس است که نقش دلال در رابطه امریکا و طالبان را بازی کردهاند/میکنند. این کشورها با هم رقابتهای جدی دارند. گرچه برخی از ناظران معتقدند که این کشورها برغم رقابتهایی که بین هم دارند، در اینکه با امریکا روابط خوب داشته باشند، همداستانند. در واقع هر کشور تلاش دارند تا امریکا را مجاب کنند که میتوانند همکار خوبی برای امریکا باشند. البته امارات و عربستان بیشتر همسو حرکت میکنند و رقیب خود قطر را میدانند.
قطر نشان داده که نقش بهتری میتواند بازی کند. در عین حال، قطر از اعتماد بیشتری نزد امریکاییها برخودار است. این کشور حافظ منافع امریکا در منطقه دانسته میشود و چگونگی تامین روابط میان امریکا و طالبان کل آنچیزی نیست که همکاری بین امریکا و قطر را شامل میشود. یعنی قطر در تامین روابط گروهها و دولتهای دیگری با امریکا نیز نقش بازی میکند. قطر در میانجیگیری میان حماس واسراییل به دستور امریکا، نیز نقش موثری بازی کرد و توافق آتش بس در غزه را یک دست آورد برای خود تعریف میکند. دست آوردی که ترامپ هم آن را برای خود دست آورد تعریف میکند. همچنان قطر در میانجیگری میان امریکا و طالبان بر سر تبادله سه زندانی نیز نقش موفق بازی کرد. در واقع اولین معامله میان طالبان و امریکا پس از روی کارآمدن دوباره ترامپ بوسیله قطر رقم خورد.
در سوی دیگر، این نکته را هم باید در نظر گرفت که قطر تلاش نکرده به اردوگاههای سیاسی رقیب امریکا در منطقه نزدیکی کند. کاری که امارات و عربستان تا حدودی آن را انجام دادهاند. مثلا این دو کشور تمایل خود را به پیوستن به سازمان بریکس و همسویی با روسیه و چین ابزار داشتهاند. امری که برای امریکاییها حساسیتبرانگیز و خطرناک تلقی میشود. برخی از آگاهان میگویند از زمانی که امریکا مرکز فرماندهی خود را از عربستان خارج کرد و دنبال پیدا کردن یک متحد دیگر در منطقه بود تا پایگاه خود را مستقر کند، قطر دست دوستی به امریکا داد که امریکاییها آن را مهم میدانند و براساس آن روابط خود را با قطر را راهبردی تعریف میکنند.
یعنی در بحث گفتوگوهای طالبان با امریکا از طریق کشورهای سه گانه واسط/دلال، از یک طرف باید رقابتها و اختلافات درونی طالبان و نقش آن در دیپلماسی بینالمللی را در نظر گرفت و در سوی دیگر، متوجه این نکته هم باید بود که رقابت میان کشورهای سه گانه فوقالذکر چه سمت و سویی پیدا میکند.
نقش کشورهای بیرون از مثلت امارات، قطر و عربستان
نباید فراموش کرد که کشورهای دیگری در منطقه نیز نقش مثبت و منفی خود را در تحولات در حال وقوع در افغانستان بازی میکنند. ایران، پاکستان، چین، روسیه، هند، ترکیه و کشورهای آسیای میانه. اینها نیز نقش مهمی در تحولات افغانستان دارند. این کشورها هم با طالبان دچار اختلاف نظر اند و رویکردهای متفاوتی در پیش گرفتهاند و هم با کشورهای سه گانه یاده شده. مثلا پاکستان بیشتر به امارات و عربستان نزدیک است و قطر نسبتاً تجرید شدهتر است. هند نیز روابط خوبی با امارات متحده عربی دارد. چین با عربستان روابط گسترده دارد. ایران را میتوان گفت که با هر سه کشور چندان روابط خوبی ندارد و نقش مستقلانه تری را ایفا میکند. ترکیه البته تلاش میکند که با همه به نحوی در تعامل باشد اما مسیر جداگانه خود را دارد. روسیه نیز با امارات و عربستان روابط رو به بهبود دارد. برخی از ناظران میگویند که روسیه در سقوط رژیم بشار اسد در سوریه، بیشتر جانب ایتلاف کشورهای عربی را گرفت و ایران را تنها گذاشت.
کشورهای اخیرالذکر، با طالبان نیز روابط متنوعی دارند. روسیه و چین روابط شان با طالبان نسبتاً خوب است. ایران سیاست ناثباتی در قبال طلبان دارد و در واقع سیاست تهران در حال نوسان است و میتواند به سمت مثبت یا منفی حرکت کند. پاکستان در این اواخر روابط بسیار تیره با طالبان دارد. هند در حال رابطه سازی با طالبان است. اینها همه بر این موضوع تاثیر دارد که کشورهای سه گانه(قطر، امارات و عربستان) چه نقش میانجیگیرانه میان امریکا و طالبان بازی خواهند کرد. یعنی اینکه نیست که سه کشور یاد شده هر طور مایل بودند روابط امریکا و طالبان را تنظیم کنند. بدون شک اینها با متحدین و شریکای منطقهای در مشورت خواهند شد.
در واقع اول مهم این است که رابطه طالبان بیشتر به طرف شرق کشیده خواهد شد یا به طرف غرب. اگر نقش غربیها برجسته شود، سه کشور یاد شده سهم فعالی خواهند داشت. اما هرگاه طالبان به طرف شرق کشیده شوند، نقش این سه کشور چندان مهم نخواهد بود.
به اعتقاد ناظران، روابط طالبان با امریکا به رابطه این گروه با روسیه یا در واقع رابطه روسیه با امریکا و چین بستگی زیاد دارد. اینکه ترامپ چه تصمیمی در باره روابط امریکا با روسیه خواهد گرفت، تاثیر زیادی بر این موضوع میگذارد که امریکا با طالبان چه کار کند.
رسانهها گزارش دادهاند که وزیر امور خارجه ایران نیز در آینده نزدیک به کابل سفر خواهد کرد. سفر وزیر امور خارجه ایران به کابل این است که تهران سطح تعامل خود را برای آزمودن آخرین فرصتهای برای در اختیار داشتن بخشی از طالبان در تحولات در حال ظهور آینده بالا خواهد برد. تهران برغم مشکلاتی که با طالبان دارد، فکر میکند که با فعال شدن دوباره نقش امریکا در افغانستان، نمیتواند ناظر بیطرف باشد و روابط خود را با طالبان در سطح تعامل از طریق سفیر نگهدارد. به نظر میرسد که شکست ایران سوریه، در تهران تکانه جدی ایجاد کرده است. ایران به این فکر شده که ایفای یک نقش نسبتاً غیر فعال و اتخاذ یک رویکرد ارزشگرایانه در روابط با کشورهای منطقه، میتواند آسیبهای ناشی از غافلگیری و بیخبری را بیشتر بسازد. در همین راستا، ایران تلاش دارد تا وارد متن تحولات افغانستان شود. شاید با الهام از آنچه در سوریه شاهد بود. این رویکرد بییشتر در پرتو سیاستهای جدید ترامپ میتواند قابل تفسیر باشد.
نویسنده: نورالله ولیزاده