خبرگزاری پورانا به منظور مستندسازی جنایات جنگی و جنایت علیه بشریت در سرزمین شمالی در ماه اسد/مرداد، فراخوان داد. نوشتههایی که به این مناسبت به پورانا مواصلت میورزد، تا پایان ماه اسد/مرداد به دست نشر سپرده خواهد شد. مسوولیت نوشتهها به دوش نویسندگان است.
………………………………………………………………
بیست و شش سال پیش از امروز(اسد/مرداد سال ۱۳۷۸) طالبان در سرزمین شمالی مرتکب جنایاتی شدند که دستکم برای حافظه دو نسل از مردم این منطقه سابقه نداشت. هرچند روایتهایی از جنایات مشابه در حدود هفتاد سال پیش از آن به صورت شفاهی به نسل آن روز شمالی منتقل شده بود. جنایتهایی که در زمان تسلط لشکریان جنوب(میزان ۱۳۰۸) به فرماندهی محمد گل مومند و به دستور محمد نادر به سرزمین شمالی انجام شده بود.
به روایت تاریخ محمد گل مومند با لشکری از قبایل جنوبی اعم از جاجی، منگل، زدران، وزیری و احمدزی به سرکوب مردم شمالی اعزام شد و این لشکر به کشتار مردان پیر، جوانان، زنان، کودکان و غارت مال ودارایی مردم پرداخت و از هیچ جنایتی تا حتا تجاوز به ناموس مردم و به اسارت گرفتن زنان تا شکنجههای وحشتناک گوناگون دریغ نکردند.
طالبان ۲۶ سال قبل از امروز و ۷۰ سال بعد از تجاوز لشکر جنوب به سرزمین شمالی، دوباره همان جنایات نادریان را در شمالی تکرار کردند.
سوال نسل امروز شمالی، این است که چرا جنایات نادریان توسط طالبان در شمالی تکرار شد؟ در فاصله هفتاد ساله میان این دو مرحله از جنایتکاری چه اتفاق افتاده است؟ این پرسشها چندان تازگی ندارد و دستکم در سی سال اخیر بارها مطرح شده و پاسخهایی به آن داده شده است.
در اینجا به دو دسته از عواملی خواهیم پرداخت که به تکرار جنایات تاریخی در یک منطقه خاص توسط یک گروه خاص قومی کمک کرده است. دسته اول، به جریان و جناح سرکوب و متجاوز مربوط میشود. دسته دوم، به مردم و به قربیانیان جنایت مربوط می شود.
دسته اول:
- وجود یک برنامه خاص پشتونیستی؛ و
- مداومت جریانهای پشتونیستی در تطبیق برنامه حذف و سرکوب.
دسته دوم:
- فراموشی در میان قربانیان؛
- سهلانگاری و فروگذاشت جریانهای سیاسی حوزه شمال؛ و
- نبود سازمانها و نهادهایی که پیگیر عدالت باشند.
از بدو پیدایش بشر، تجاوز، غارتگری و تلاش برای تسلط بر دیگران وجود داشته است. تاریخ بشر پر است از جنایاتی که گروههای خاص متجاوز بر اقوام و قبایل و ملل ضعیف و بیدفاع روا داشتهاند. جلوگیری از تجاوز یک قوم و یک گروه بر اقوام و گروههای دیگر نیز همواره یک فورمول نسبتاً ساده داشته است: ۱- از بین رفتن دلایل و انگیزههای تجاوزگری در نزد متجاوزین. ۲- ایجاد سازوکارهای دفاعی و حفاظتی در جناح قربانیان برای جلوگیری از تجاوز و تعدی بعدی.
افغانستان نیز از این قاعده مستثنا نیست. برای جلوگیری از تکرار جنایات بشری قبایل جنوب بر مردم عمدتاً تاجیک شمالی(شهرستانهای شمال کابل، پروان، کاپیسا و پنجشیر) یا باید پشتونها برنامه حذف و سرکوب مردم شمالی را کنار میگذاشتند و یا هم مردم شمالی سازوکارهای دفاعی و حافظتیای را ایجاد میکردند که میتوانستند از تکرار جنایات جلوگیری کنند. این دو اتفاق نیافتد و جنایات تکرار شد.
در زیر چگونگی اتفاق نیافتدن همین دو امر را شرح میدهیم.
- وجود یک برنامه خاص پشتونیستی
در شرح این نکته میتوان گفت که مقدمات نظری یا فکری سرکوبهای اجتماعی نه در زمان محمد نادر که در زمان امانالله فراهم شد. یک حلقه موسوم به روشنفکران نزدیک به شاه امانالله طرحهای ملتسازی اروپایی را از ترکیه کاپی کرده و در افغانستان ترویج کردند. این حلقه با رخنه در ارکان دولت، نهادهای اجرایی را در جهت اجرایی کردن یک چنین طرحی ترغیب کردند. طبق این طرح، ملت در افغانستان باید برپایه ارزشهای پشتونی شکل میگرفت. به صورت طبیعی، اقوام غیرپشتون در معرض حذف و سرکوب و یکرنگسازی قرار گرفتند. اولین نقطه تصادم و اصطلاک نیز میتوانست منطقه شمال کابل باشد. رهبری قیام مردمی علیه حکومت امانالله توسط حبیبالله کلکانی تاجیکتبار، تبر نظریهپردازانی که غیرپشتونها را مانع و مخل روند ملتسازی میدانستند، دسته کرد. اینگونه بود که محمد نادر با تمام توان در راستای آنچه تکمیل طرح مهندسی اجتماعی امانالله خوانده میشد را با زور و خشونت روی دست گرفت. بهانه نیز این بود که مردم شمالی در رکاب کلکانی علیه دولت بغاوت کردهاند.
- مداومت جریانهای پشتونیستی در تطبیق برنامه حذف و سرکوب.
تجربه تاریخی در فاصله زمانی هفتاد ساله(بین جنایات نادریان و طالبان در شمالی) به وضاحت نشان میدهد که برنامه و طرح سرکوب شمالیها از دستور کار گروههای پشتونی که در قدرت بودند کنار گذاشته نشد. طولانیترین دوره زمامداری در افغانستان را محمد ظاهر فرزند محمد نادر پس از جنایات ارتکابی قبایل جنوب در شمالی، داشت. در این دوره کاری برای التیام زخمهای خونین شمالی انجام نشد. طبق روایت مردم، سرکوب و انتقامگیری در اشکال نرم آن ادامه یافت. در روایتهای رسمی دولت، تحقیر کلکانیان و مردمان شمالی ادامه یافت. با سرنگونی سلطنت و روی کارآمدن جمهوریت، نیز در این زمینه کاری صورت نگرفت. یک مقدار نرمشهای دوره آخر حکومت محمد ظاهر، در دوره داوود از بین رفت. رژیم کمونیستی در حدود ۱۴ سال حاکمیت بر افغانستان نیز کاری در جهت کنار گذاشتن برنامهها و طرحهای قومی انجام نداد. تمام تمرکز رژیمهای کمونیستی در آنچه سرکوب مجاهدین خوانده میشد، به منطقه شمالی بود. عملیاتهای گسترده نظامی به کمک شورویها در شمالی، به ویژه پنجشیر و قتل عام مردم سالنگ در همین دوره صورت گرفت. مردم شمالی یک دوره کوتاهی در دوره حکومت مجاهدین از زیر فشار حکومتهای مرکزی قومگرا رهایی یافتند. با به قدرت رسیدن طالبان، این دوره به پایان رسید و تاریخ بر مردم شمالی تکرار وحشتناکی را به نمایش گذاشت. طالبان تمام آنچه از حافظه مردم در حال فراموشی بود را دوباره برگشتاندند. قتل عام، تجاوز به ناموس، کوچ اجباری، تحقیر و توهین، آتشزدن و شکنجههای میدانی همه یکجا دوباره به واقعیت عینی حاکم در این منطقه مبدل شد.
اکنون نیز طالبان در منطقه شمالی به انواع مختلف البته با مقداری نرمش و انحنای رفتاری، در حال ارتکاب جنایاتی هستند که ۲۶ سال پیش در این منطقه مرتکب شده بودند. کشتار نظامیان پیشین در این منطقه بیش از سایر مناطق است. طالبان در این منطقه حضور گسترده نظامی دارند. مردم میگویند که با آنان رفتار عقدهمندانه و کینهتوزانه صورت میگیرد. مردم از تمام ساختارهای اداری و تصمیمگیری محلی حذف شده و حاکمان پشتون برآنان جابرانه حکم میرانند و صدای اعتراض و شکایت مردم شنیده نمیشود. شاید تفاوت در این است که اکنون طالبان با روشهای متفاوتی اقدام به حذف و نابودی و انتقامگیری میکنند. به شیوه آهسته و پیوسته تا مردم بیدار نشوند و از زیر تیغ انتقام فرار نکنند. میتوان حدس زد که در صورت استقرار کامل رژیم طالبان و رفع شدن تهدیدهایی که اکنون نیز دورنمای حاکمیت طالبان را به مخاطره مواجه میکند، چه روزگاری در انتظار مردم شمالی خواهد بود.
با توجه به نکات بالا میتوان گفت که ماده اول فورمول دو مادهای بالا که در راستای جلوگیری از تکراری جنایات تاریخی بر اقوام و ملل بیدفاع مورد استفاده است، در مورد سرزمین شمالی منتفی است. یعنی جریانهای پشتونی حاکم هنوز هم برنامه حذف و سرکوب غیرپشتونها به ویژه تاجیکهای شمالی را از دستور کار کنار نگذاشتهاند. آنان در تلاش اند تا این برنامه را به هر شیوه ممکن اجرا کنند.
اما در مورد اصل یا ماده دوم چه میتوان گفت؟ وقتی واضح شده که پشتونها برنامه سرکوب مردم شمالی را کنار نگذاشتهاند، مردم شمالی برای ایجاد سازوکارهای دفاعی و حفاظت از خود شان در برابر این برنامه، چه طرح و برنامهای دارند؟ در پاسخ به این پرسش میتوان گفت که مردم این منطقه دراین خصوص دچار فراموشی و سهلانگاری شدهاند. در زیر این نکات را بیشتر شرح میدهیم.
- فراموشی:
وقتی در باره فراموشی حرف میکنیم، معمولاً هدف ما و مخاطب ما مردم است. مردم عام درگیر مشغلههای زندگی خود هستند و به مرور زمان بسیاری از وقایع خیلی وحشتناک را هم به فراموشی میسپارند. زندگی روزمره در واقع از مردم فرصت نگاه کردن به گذشته و دید افقهای آینده را میگیرد. در دنیای امروز این حالت روزمرگی بیشتر تشدید شده و مردم را از درک پیوندهای تحولات مرتبط تاریخی عاجز ساخته است. برای اینکه جنایات تاریخی فراموش مردم نشود، نیاز به یادآوری دارد. باید به مردم گفته شود که در گذشته چه اتفاق افتاده و در آینده چه اتفاق خواهد افتاد. انجام این کار در یک جامعه وظیفه اهالی دانش و مطالعه و فرهنگ است. در باره جنایات لشکر جنوبیها در زمان نادر، به اندازه کافی مواد مورد نیاز برای ایجاد فهم و آگاهی روشن از آن تحولات ثبت و ضبط نشده است. اگر اسناد و موادی هم بوده، برای مردم بازگو نشده و کار روشمندی برای آگاه سازی مردم از جریانات گذشته تاریخی صورت نگرفته است. اینجاست که بحث سهلانگاری مطرح میشود.
- سهلانگاری
مردم را نمیتوان به صورت عام سهلانگار گفت. چون چنانکه اشاره شد، مردم در همه حال نمیتوانند در راستای تقویت حافظه تاریخی شان بکوشند. برای اینکه بتوانیم برای اتهام سهلانگاری متهمی پیدا کنیم، این متهم مردم به صورت عام نیستند. ثبت و ضبط و مستندسازی جنایات، کار سازمانها و نهادهای فرهنگی-اجتماعی متعهد و هدفمند است.
- نبود سازمانهای هدفمند پیگیر عدالت
در بررسی ما پیرامون عوامل تکرار جنایات بشری در سرزمین شمالی، در واقع سهلانگاری یک اتهام فاقد متهم است. چه کسی را باید سهلانگار دانست؟ این سوال از آنجا مطرح میشود که ما در این منطقه عملاً نهادهای فرهنگی و اجتماعی فعال و هدفمند را نداشتهایم که امروز آنان را سهلانگار خطاب کنیم. شاید بتوان مردم را در این زمینه به این صورت مقصر شناخت که چرا چنان نهادهایی را ایجاد نکردند. این مقصرپنداری نیز اگر بتواند موضوعیتی پیدا کند، اما پیدا کردن مسوول مشخص به آن کار دشواری است.
در تعمق پیرامون چرایی سهلانگاری حوزه شمالی در امر ثبت و ضبط جنایات، آگاهسازی مردم از آن و اتخاذ تدابیر وقایوی برای جلوگیری از تکرار تجاوز و جنایت، موضوعات دیگری وارد فرآیند تفکر میشوند که پرداختن به آنان از حوصله این جستار بیرون است. قدر مسلم، طرح این پرسش است که چرا باید مردم یک منطقه خاص در درون یک کشور برای خود شان تاریخ نویسی کنند و این تاریخ نویسی باید جدا از تاریخنویسی عمومی کل جامعه و کشور باشد؟ خیلیها شاید وقتی در این باره فکر میکنند، به این نتیجه برسند که سرزمین شمالی کدام کشور مستقل و منطقه خودمختار نبوده که تاریخ جداگانه و نهادها و سازمانهای تاریخنویس و مدافع و آگاهیبخش جداگانه داشته باشد. شاید معمای اصلی در همین پرسش و پاسخ به آن نهفته باشد. کما اینکه همیشه جریان تاریخ نویسی عمومی کشور تلاش کرده تا در فرآیند نگارش وقایع تاریخی به انکار وقایع هولناک شمالی بپردازد. شاید حتا با این تصور خوشبینانه که انکار و فراموشی آن جنایات به صلح و صمیمت و ثبات آینده کمک میکند و از تنش و تقابل و تفرق جلوگیری میکند.
امروزه وقتی ما در باره مثلا جنگ مردم افغانستان با انگلیسها و شورویها بحث میکنیم مواد کافی وجود دارد. چون آن جنگ بین دو کشور بوده و یک کشور از خود سازمانها و افراد و جریانهایی داشته که تاریخ بنویسند و برای نسل آینده آن را منتقل کنند و از تاریخ درس بگیرند. منطقه شمالی، یک کشور نیست. اما با مردم این منطقه، اقوام و قبایل جنوبی مثل مردم یک کشور بیگانه و مفتوحه برخورد کردهاند. این اصل گرهگاه است. در هیچ جای دنیا نمونهای وجود ندارد که مردمان یک گوشه یک کشور لشکر بیرحمی را برای تجاوز و غارت مردم گوشه دیگر کشور گسیل بدارند. این خاصه افغانستان است.
نکته قابل تأمل دیگر اما عامل قومیت است. بسیار واضح است که ظلم و جنایت روا داشته شده به مردم شمالی به این دلیل بوده که اکثریت آنان از نظر قومی تاجیک هستند. تاجیکها در منظومه فکری پشتونیستها قومی هستند که دعوا زعامت و حاکمیت دارند و برای سلطه و حاکمیت پشتونی خطر و تهدید ایجاد میکنند. این تهدیدپنداری در ذهن پشتونها، تاجیکان به ویژه تاجیکان شمالی را در معرض تهدیدهای بالقوه و بالفعل جدی قرار داده است. جنایات نادریان و طالبان در یک خط و با انگیزههای قومی صورت گرفته است. اما سازمانهای نظامی و سیاسی و اجتماعیای که در حوزه شمالی در دستکم پنجاه سال اخیر شکل گرفته به این موضوع توجه جدی نکردهاند. در واقع ما از یک طرف با یک نوع ابهام در مساله حاکمیت سرزمینی مواجه هستیم که همچون مانعی فرا راه شکل گیری نهادهای هدفمند برای پیگیری عدالت در منطقه شمالی شده و از سوی دیگر ابهامی است که در مساله قومیت و نقش آن در تعیین کننده سیاست و جنگ در کشور ما وجود دارد.
فرض کنیم یک سازمان «منطقهای-تاجیکی» در حوزه شمالی وجود میداشت که با تمرکز به یک محدوده خاص جغرافیایی و با تمرکز به مسأله قومیت و تاجیکت، پیگیر تحولات سیاسی و نظامی این منطقه میبود، ما هنوز هم از وضعیت آشفته در این خصوص سخن میگفتیم؟ پاسخ قطعن نخیر است.
جبهه مقاومت ملی به رهبری احمد شاه مسعود، تا حدودی توانست برای مردم شمالی سازوکارهای دفاعی و محافظتی در برابر تجاوز لشکریان انتقامجوی جنوبی ایجاد کند. هرچند تجاوز و تاراج و غارت لشکریان جنوبی در حضور داشت سازمان مقاومت صورت گرفت و به اصطلاح این سازمان نتوانست به صورت کامل و قطعی جلو حضور نیروهای اشغالگر در منطقه شمالی را بگیرد اما دستکم این فرصت را مساعد ساخت تا مردم شمالی بتوانند به جنگ و مقاتله با متجاوزین در سرزمین خود شان بپردازند و به اصطلاح تا حدودی انتقام خود را بگیرند. شاید از نظر روانشناختی یکی از عوامل تساهل در تاریخمندسازی جنایات آن زمان هم همین امر بوده باشد که مردم فکر میکنند، انتقام خود را از متجاوزین گرفتهاند. اما طوری که دیدیم، پس از سال ۱۳۸۰ خورشیدی و پس از ادغام سرزمینی و حاکمیتی و فروگذاشت میراثخواران مقاومت از مسایل مهم این منطقه، همه چیز به حالت اولی برگشت. امروزه بازهم مردم شمالی بیدفاع و بیسلاح در زیر سلطه و حاکمیت گروه قومیای قرار دارند که سابقه قتل و کشتار و غارت در این سرزمین را در کارنامه دارد و هر آن میتواند با ارجاع به اصل خویش، دمار از روزگار این مردم برآورد. دلیل این برگشت به نقطه قبلی هم این بوده که سازمان مقاومت و بقیه سازمانهای نظامی-سیاسی فعال در حوزه شمالی و شمال به صورت هدفمند و شعورمند مسایل قومی و هویتی را در دستور کار قرار ندادهاند. هنوز هم برنامه پشتونیستی حذف و سرکوب غیرپشتونها میداندار بیرقیب است و سازمانهای فعال غیرپشتونی از اصل ماجرا طفره میروند و مسایل را از زوایای دیگری طرح میکنند.
با توجه به نکات بالا، میتوان گفت که اکنون فرصت آن است تا در جهت ایجاد سازمانهایی که با نگاه متعهدانه قومی و هویتی به قضایا وارد صحنه شوند، کار صورت گیرد. اگر مردمی به خاطر هویت قومی شان و برای سکونت شان در یک منطقه خاص در معرض خطرهای بالفعل و بالقوه باشند، باید چارهای برای خود بسنجند و طرحی در افگنند که در دستکم در آینده مخاطرات کمتر شود و مردم از شر تجاوز و اشغال و تاراج در امان باشند.
نویسنده نورالله ولیزاده
ارسال شده به پورانا در پاسخ به فراخوان مقاله نویسی در مورد اسد خونین و سرزمین سوخته شمالیأ