بخش دوم، طالبان و روسیه
با توضیحات ارایه شده در بخش نخست این نوشته، هدف این بود که گفته باشیم، رابطه امریکا و طالبان، همان رابطهای است که حدود سی سال پیش ایجاد شده و ادامه یافته است.
خواننده حتمن این سوال در ذهنش برجسته میشود که پس روابط گرم و گسترده طالبان با کشورهای منطقه از جمله روسیه، چین و ایران بر چه مبنایی است. وقتی طالبان یک گروه امریکایی است و تحت مدیریت واشنگتن قرار دارد، چرا با کشورهای رقیب امریکا در منطقه روابط گرم و گسترده دارد؟ البته برسمیت شناسی طالبان از سوی مسکو این پرسش را با جدیت بیشتر پیش کشیده و پاسخ به آن را پیچیده ساخته است. به صورت طبیعی در افکار عامه، چنین مینماید که برسمیتشناسی طالبان از سوی مسکو، به این معناست که طالبان یک گروه امریکایی نیست و یا روابط این گروه با امریکا برای همیشه از بین خواهد رفت.
در واقع هدف اصلی این نوشته پاسخ به همین پرسش اخیر است. اما اگر تمام ابعاد این پرسش واکاوی شود، نوشته طولانی میشود. به همین دلیل، از پرداختن به روابط منطقهای طالبان اجتناب میکنیم و فقط به روابط این گروه با روسیه متمرکز میمانیم.
بر میگردیم به این نکته که گفتیم، طالبان اساساً یک نیروی غربی است. توضیحاتی در خصوص این نکته داشتیم اما برای اینکه رابطه روسیه با طالبان را در بستر تاریخی آن مدنظر بگیریم، ناگذیریم که از همان نقطه شروع کنیم که طالبان ایجاد شدند.
در پیوند به موضوع برسمیت شناسی طالبان توسط روسیه، توضیح چند موضوع لازم میآید.
اول، توجیهات روسیه برای اقدام برسمیتشناسی
طالبان در واقع در بستر ضد روسی ایجاد شدند اما این گروه مستقیم با روسیه نجنگیده است. اینکه طالبان حکومت مجاهدین را در کابل سقوط دادند، در واقع میتوان گفت که انتقام روسیه را از مجاهدین گرفتند. این نکته میتواند توجیهی برای روسیه برای آغاز همکاری و رابطه با طالبان باشد.
توجیه دیگر برای روسیه این میتواند باشد که طالبان با کنار زده شدن از قدرت توسط امریکا در سال ۲۰۰۱ تا سال ۲۰۲۱ تحت نام گروه ضد اشغال و ضد امریکایی شناخته شدند. هرچند جنگ طالبان با امریکا یک جنگ واقعی نبود اما ظاهر ضد امریکایی طالبان نیز برای روسیه میتواند توجیه کننده رابطه همکاری با این گروه باشد.
سومین توجیه برای روسیه میتواند حساب و کتاب باز کردن روی این موضوع باشد که صرف نظر از روابط پنهان طالبان و امریکا میتوان با نزدیکی با طالبان روی این گروه اثر گذاشت و آن را در جهت اهداف خود کشاند.
میتوان گفت که مقامهای روسیه وقتی به رابطه با طالبان و رسمیتبخشی به این گروه فکر کردهاند، به همین نکته آخری اتکا داشتهاند. یعنی اینگونه نیست که روسیه نداند که طالبان پیوندهای پنهانی با امریکا دارند. روسیه این را دانسته و برغم آن تلاش دارد تا بر طالبان تاثیر بگذارد.
دوم، اهداف روسیه برای اقدام برسمیت شناسی
مقامهای روسیه سه هدف برای برسیمتشناسی طالبان اعلام کردهاند: مبارزه با داعش و گروههای تروریستی به کمک طالبان، مبارزه با مواد مخدر و پیشبرد مقاصد اقتصادی. اینکه چقدر اهداف اعلام شده درست و منطقی است و تا چه حد عملی، پرسشهایی است که نیاز به شرح جداگانه دارد. اهداف اعلام ناشدهای نیز وجود دارد که ممکن همه آن اکنون قابل شناسایی نباشد. گسترش نفوذ استخباراتی در میان طالبان، ایجاد تهدید به کشورهای آسیای میانه به منظور ایجاد وابستگی امنیتی به مسکو و اهداف دیگری از این قبیل میتواند وجود داشته باشد.
سوم، حفظ و توسعه رابطه روسیه و طالبان
با توجه به روابط غرب و طالبان، میتوان گفت که اقدام اخیر روسیه، طالبان در معرض رقابت شدیدی قرار گرفتهاند. در واقع رقابت امریکا و روسیه که تا کنون نیز به شکلی در افغانستان ادامه داشت، پس از این وارد مرحله جدیدی میشود.
آیا روسیه میتواند، حسب انتظار از طالبان کار بکشد؟ آیا رابطه طالبان با غرب خراب میشود؟ به تعبیر دیگر، رابطه طالبان هم با روسیه و هم با غرب در معرض یک آزمون دشوار قرار گرفته است. البته این آزمون از اوایل برگشت طالبان جریان داشت و اکنون وضاحت و شفافیت بیشتری پیدا کرده است.
تا کنون هر باری که کشورهای منطقه و روسیه از طالبان مطالباتی را مطرح میکرد، حرف طالبان این بود که ما را برسمیت بشناسید بعد از ما توقع انجام کاری را داشته باشید. طالبان فکر میکردند که برسمیت شناسی این گروه چنان برای کشورها دشوار است که حاضر به انجام آن نخواهند شد. این امر باعث میشد که بین طالبان و کشورهای منطقه از جمله روسیه روابط شفاف و کارآمد شکل نگیرد. روسیه اما اکنون به این غایله پایان داده است. پس از این، طالبان نمیتوانند دلیل موجهی برای عدم اجرای خواستهای روسیه ارایه کنند. روسیه به آنان خواهد گفت که ما به بالاترین سطح خواست تان لبیک گفتیم.
اما آنچه روسیه از طالبان میخواهد، ممکن در بسیاری موارد برای طالبان انجام آن مقدور نباشد. به این دلیل که کشورهای غربی در رأس امریکا به طالبان اجازه نخواهند داد که در خدمت روسیه و متحدین آن باشند. اینجاست که مسیر تنش و تقابل بازتر میشود.
اگر به حرفهای دیپلماتهای ایرانی در باره روابط طالبان و تهران در چهارسال اخیر دقت کنیم، فشرده حرف آنان این است که طالبان با منطقه نیستند و طبق چارچوبهای منطقهای عمل نمیکنند. این بدان معناست که نفوذ غرب همچنان بر طالبان قوی است و دساتیر اصلی را در سیاستگذاری خارجی طالبان از جای دیگری میگیرند.
این وضعیت منطقه را سرخورد کرده است. در واقع روابط طالبان با منطقه و روسیه به یک بنبست مواجه شده بود. این بنبست از آنجا منشأ میگیرد که طالبان ناگذیرند به تعهدات خود به امریکا عمل کنند. اگر عمل نکنند، امریکا اهرمهای فشاری در اختیار دارد که این گروه را وادار به تمکین کند. اما عمل کردن بر حسب خواست امریکا، برای منطقه قابل قبول نبوده است.
روسیه احتمالا انتظار دارد که پس از این با صراحت و قطعیت بیشتری طالبان با این کشور کار کنند و از مرحله بهانهتراشی و طفره رفتن عبور کنند.
توضیح دیگری که در مورد مقداری استقلالیت عمل طالبان در برقراری روابط با مسکو و پکن و تهران میتوان ارایه کرد این است که امریکاییها آگاهانه و عامدانه این آزادی و استقلالیت را به طالبان اعطا کردهاند.
یکی از اهداف و محورهای توافق امریکا با طالبان در توافقنامه دوحه این بوده که امریکا نوعیت رابطه و مواجهه خود با افغانستان را تغییر داد. امریکاییها واضح گفتهاند که پس از خروج نظامی از افغانستان میخواهند که حضور شان را به نفوذ تغییر بدهند. این بدان معناست که رابطه امریکا و طالبان غیرقابل دید و مخفی شود. این مخفیکاری برای این است که منطقه و رقبای امریکا، حساس نشوند و طالبان را همچون تهدید و خطری برای خود شان تلقی نکنند. زیرا اگر منطقه حساس شود و دست پنهان حمایت امریکا از طالبان آشکار شود، ممکن اقدامی کنند.
در واقع امریکا در چهار سال اخیر براساس یک راهبردی روابط خود را با طالبان تنظیم کرده است که میتوان اسم آن را «مخفی کردن رابطه» با طالبان گذاشت. این کار برای امریکا مزیتهای زیادی دارد. این کار، باعث میشود که امریکا در صحنه بینالمللی علیه رفتارهای ضد بشری طالبان موضعگیری کند و خود را از زیر بار مسوولیت بکشد. در صورتی که رقبای امریکا بتوانند طالبان را چنان تحت تاثیر قرار دهند که بتوان گفت امریکا در رقابت با آنان در افغانستان شکست خورده است، این شکست مشهود و عذاب آور نخواهد بود. و اینکه الزامیت امریکا در صورت مخفیکاری در برابر تعهداتی که به طالبان دارد کمتر و سبکتر است. به عبارت دیگر، امریکا فقط به طالبان پول میدهد و هیچ مسوولیت دیگری در قبال این گروه نمیپذیرد. در مقابل میبنییم که رقبای امریکا چون به اندازه امریکا پول ندارند، در عوض امتیاز سیاسی میدهند و طالبان را به برسمیت میشناسند. امریکا تا کنون به این روش موفق عمل کرده است. پول کارآیی بیشتری داشته است. طالبان را در خط منافع امریکا نگهداشته، بیآنکه بدنامی و مسوولیتی متوجه امریکا شود.
در ادامه و با تشدید مداخله روسیه و تلاش روسیه برای تقویت حضور خود در افغانستان، ممکن امریکا نیز میزان دخالت و نفوذ خود را افزایش دهد. پس میتوان گفت که تا کنون امریکاییها چندان نگران اقدام روسیه نیستند و فکر میکنند وقت و مجال بیشتری دارند که این رابطه را در جهت منافع خود مدیریت کنند. تا زمانی که روسیه بتواند نفوذ و امکانات نظارتی و اهرمهای فشار خود را در حد امریکا توسعه و افزایش دهد، امریکا به اقداماتی متوسل خواهد شد که این وضعیت را مهار کند. شاید به همین دلیل است که امریکاییها، زیاد با جدیت واکنش نشان ندادند. خفیف بودن واکنش امریکاییها، به حدی بوده که برخیها میگویند که برسمیت شناسی طالبان از سوی روسیه در توافق با امریکا صورت گرفته است.
اما اعتقاد من این است که روسیه در بده و بستانهای پشت پرده با امریکا، احتمالا چراغ سبزی(نه توافق رسمی و اعلام شده) برای ورود بیشتر به افغانستان دریاف کرده است. در واقع امریکاییها احتمالا پذیرفتهاند که روسیه در افغانستان مجال حضور بیشتر داشته باشد. آنهم به این دلیل که فکر میکنند روسیه در موقعیتی نیست که در کوتاه مدت بتواند با تقویت حضورش در افغانستان برای امریکا دردسر بزرگی ایجاد کنند. آنان فکر کردهاند که روسیه زمان زیادی برای خلق چالش در افغانستان برای امریکا نیاز دارد. این اطمینان نیز میتواند اشاره به نفوذی باشد که امریکا در میان طالبان دارد. احتمالا امریکاییها پیش از پیش با طالبان همآهنگی کرده باشند که تا چه سطحی با روسیه پیش بروند. اگر این همآهنگی هم نباشد، چنانکه گفته شد، امکانات روسیه برای خلق چالش به امریکا در افغانستان بسیار محدود است.
در نهایت غربیها امکانات و ابزارهای زیادی برای نظارت و در نهایت مهار طالبان در دست دارند. این ابزارها را روسیه در اختیار ندارد. نفوذ قوی استخباراتی، روابط با گروههای شبه طالبانی دیگر که با ایدیولوژی طالبان مجهز هستند، ایجاد ظرفیت محورسازی در منطقه علیه طالبان، قطع کمکهای مالی، اشراف کامل غرب بالای طالبان از نقطه نظر اینکه غرب این گروه را ایجاد کرده است، روابط استراتیژیک با پاکستان به عنوان حامی و عقبه حمیاتی طالبان و…از ابزارهای دست داشته امریکا است که میتوانند طالبان را با آن نظارت و کنترول کنند. در مقابل روسها بیشتر به روابط رسمی و حکومتی اکتفا خواهند کرد. وجود چنین رابطهای بین روسیه و طالبان، نه تامین کننده منافع روسیه در حدی است که روسیه به آن اکتفا کند و راضی باشد و نه هم چنین رابطهای به زیان غرب و امریکا است.
یکی از زمینههای فکری-عقیدتیای که در گذشته بین روسیه و جریانهای اسلامگرا مانع همکاری و تعامل بود، به نظر میرسد که دچار تغییر و تحول شده باشد. مثلا در زمان جهاد، گروههای مجاهدین که با ایدیولوژی دینی-جهادی مجهز بودند، به این دلیل با شورویها جنگیدند که شوروی وقت نماینده جهانی اندیشه مارکسیزم-کمونیزم بود. اندیشهای که اسلامگرایان آن را الحادی و در تضاد با اندیشهها و عقاید دینی میدانستند.
حالا روسیه از مرحله انقطاب ایدیولوژیک عبور کرده است. پوتین از سوی کمونیستهای کلاسیک متهم است که فاقد ایدیولوژی است و مثلا در حالیکه در تقابل با غرب لبیرال قرار دارد اما اندیشههای ضد لبیرالیستی ندارد. در مورد اسلامیزم نیز پوتین تلاشهایی را برای کاهش حساسیت جوامع اسلامی نسبت به روسیه به خرچ داده است. چندی پیش پوتین اجازه داد کتاب صحیح بخاری که مدتی زیادی در قلمرو روسیه اجازه چاپ نداشت، چاپ شود. همکاری درازمدت روسیه با ایران، همکاری مخفی با گروههای اسلامی فلسطینی، حمایت روسیه از برخی گروههای اسلامگرا در افریقا، بهبود روابط با پاکستان، داشتن روابط با امارات و عربستان و… از نمونههایی است که میتوان آن را تلاش پوتین برای کاهش بدبینی بین گروهها و حکومتهای اسلامگرا و روسیه تلقی کرد. انگار پوتین این نکته را درک کرده که غربیها از اسلام سیاسی همچون ابزاری در جهت ضربه زدن به روسیه استفاده کردهاند و بنابراین در تلاش است که از این جهت غربیها را خلع ابزار نماید.
مانعی دیگری که سر راه برسمیت شناسی طالبان از سوی کشورها وجود داشته، رفتار ضد حقوق بشری طالبان و ماهیت استبدادی و سرکوبگرانه این گروه است. برای روسیه این مانع وجود خارجی ندارد. برای روسیه مهم نیست که حاکمیتهای طرف رابطه با مردم شان چگونه رفتار میکنند.
دلایل و انگیزههای دیگری هم وجود دارد که میتواند در تصمیم روسیه برای برسمیتشناسی طالبان دخیل باشد. اما این دلایل و انگیزهها بیشتر فرضیاتیاند که اثبات شان دشوارتر است. مثلاً گمانه شکلگیری توافقات پنهانی بین روسیه و امریکا در بستر عملیاتی مهار چین. یا مثلا هراس روسیه از نزدیکی هند با امریکا و همینگونه دلایل اقتصادی دیگری که روسیه انتظار دارد از مجرای افغانستان قابل اجرا باشند. مثل انتقال گاز و نفت روسیه از طریق افغانستان به پاکستان و هند که میتواند جایگزینی برای شریان منقطع گاز و نفت روسیه به اروپا پس از جنگ اوکراین باشد. کما اینکه ناآرامیهای اخیر در آذربایجان و حمله به اهداف روسی در این کشور را برخی از تحلیلگران تلاش غرب برای سدسازی مسیری دانستهاند که روسیه توقع دارد از راه آسیای میانه به افغانستان و پاکستان کشیده شود.
یکی از گمانههایی که بیشتر میتواند مورد توجه باشد، احتمال دخالت پاکستانیها در نزدیکی روسیه و طالبان باشد. این بیشتر شبیه یک عملیات مخفی به داماندازی است. نزدیکی طالبان با روسیه، اگر موجب تحریک و نگرانی بیشتر امریکا شود، میتواند منافعی برای پاکستان به بار آورد. امریکا مثل دوران اشغال افغانستان توسط شورویها، در کنار پاکستان قرار میگیرد تا نفوذ روسیه را مهار کند.
گمانه دیگر البته به اعتقاد برخی از تحلیلگران این است که روسیه از روی ناچاری حاضر شده به طالبان یک امیتاز دیپلماتیک بدهد تا جریان بیثباتسازی آسیای میانه توسط سازمان اطلاعاتی غرب را که از طریق تجهیز وتمویل گروههای تروریستی در افغانستان در مد نظر است، سد نماید. یعنی روسیه با حضور گسترده دیپلماتیک در افغانستان، فرصت نظارت و کنترول بیشتری بر گروههای تروریستی را پیدا میکند که تحت چتر طالبان مصروف آمادهسازی برای حرکت به سوی آسیای میانه هستند.
ادامه دارد….
نویسنده نورالله ولیزاده، روزنامهنگار