خبرگزاری پورانا

PNA

تأملی در اقدام برسمیت‌شناسی طالبان از سوی روسیه

مهم ترین خبر های هفته

تحلیل های داغ هفته

بخش اول:

در پرتو تصمیم ولادیمیر پوتین رییس جمهوری روسیه برای برسمیت شناسی گروه طالبان، می‌توان مسیر تحولات تاریخی جیوپولتیک در سطح منطقه و حتا جهان را مورد بازخوانی قرار داد. گرچه بسیاری از چهره‌ها و جریان‌های سیاسی در افغانستان با اشاره به روابط روسیه و طالبان، گفته‌اند که برای آنان تصمیم روسیه نامتعارف و تعجب‌بر‌انگیز نبوده، اما واقعیت این است که این تصمیم چندان هم متعارف نبوده است.

درک بهتر تصمیم اخیر روسیه مستلزم آن است که مروری به تحولات پنجاه سال اخیر در افغانستان و منطقه با عطف توجه به پیدایش طالبان و رقابت روسیه و امریکا داشته باشیم.

پیش از این‌که وارد جزییاتی این موضوع شوم، باید گفت که رابطه طالبان با روسیه و رابطه طالبان با امریکا تفاوت ماهوی دارد و همین تفاوت است که رابطه این گروه را با شرق و غرب تعریف می‌کند و مسیر می‌دهد. به صورت فشرده می‌توان گفت که رابطه طالبان با امریکا از نوع رابطه بنیادی است. رابطه امریکا با طالبان ماهیت ایجادگرانه دارد و رابطه این گروه با روسیه ماهیت استفاده‌گرانه دارد. اگر طالبان را سلاح فرض کنیم، این سلاح را امریکا ساخته اما روسیه نیز از آن استفاده کرده و می‌خواهد استفاده کند.

به بیان دیگر، وقتی ما در باره طالبان و امریکا حرف می‌زنیم، به چیزی فراتر از یک رابطه حرف می‌زنیم و در واقع در باره ایجاد حرف می‌زنیم. اما وقتی در باره طالبان و روسیه حرف می‌زنیم، در باره یک رابطه حرف می‌زنیم. این دو تا خیلی از هم فرق دارند.

در بحث طالبان و امریکا، سوال ما این است که چرا و چگونه امریکا طالبان را ایجاد کرد؛ اما در بحث طالبان و روسیه سوال ما این است که چرا و چگونه روسیه با طالبان رابطه برقرار کرد.

بنابراین، توضیح اقدام روسیه برای برسمیت‌شناسی طالبان بدون ارجاع به مبحث تاریخی‌ پیدایش طالبان نمی‌تواند کامل باشد.

 

اول طالبان و امریکا

توضیح این نکته ضروری است که طالبان به حیث یک گروه توسط سازمان‌های استخباراتی با مقاصد خاص سیاسی و جیوپولتیک ایجاد شده است. در فرآیند پیدا کردن پاسخ به این پرسش که طالبان چرا و چگونه ایجاد شدند، به برنامه‌ها و راهبردهای توسعه‌طلبانه امریکا و انگلیس می‌رسیم که پاکستان در نقش مجری آن عمل کرده است.

سه پرسش در باره چرایی پیدایش طالبان مطرح است. یا در واقع سه بستر مطالعاتی وجود دارد که پاسخ به سوال چرایی ایجاد طالبان توسط سازمان‌های اطلاعاتی غرب را می‌توان از آنان پیدا کرد.

پرسش اولی، مربوط می‌شود به اهدافی که سازمان‌های اطلاعاتی غربی از ایجاد طالبان داشتند. چرا آنان طالبان را ایجاد کردند؟ پاسخ فشرده این است: برای توسعه قلمرو نفوذ غرب به شرق، به ویژه بسوی مرزهای روسیه و چین.

پرسش دومی، در باره چگونگی ایجاد طالبان توسط سازمان‌های اطلاعاتی غربی است. پاسخ این پرسش نیاز به طول و تفصیل زیاد دارد اما به صورت فشرده می‌توان به مواردی برای مجاب خواننده اشاره کرد. در فرآیند پیدا کردن پاسخ به سوال چگونگی ایجاد طالبان، ناگذیرم که به بسترها، مواد و مصالح تاریخی، فرهنگی، عقیدتی، نظامی و سیاسی‎ای بپردازیم که طالبان در درون آن و با آن ساخته شدند.

بستر پیدایش طالبان را باید در جنگ سرد میان روسیه و امریکا سراغ گرفت. جنگ سرد میان روسیه و امریکا به اشغال نظامی افغانستان توسط شوروی‌ها منجر شد. جنگ مردم افغانستان با شوروی‌ها که با احساسات و عقاید دینی عجین شده بود، جهاد نامیده شد. امریکا و انگلیس و در کل بلوک غرب در حمایت از جهاد قرار گرفتند.

پس از پیروزی جهاد، حکومت مجاهدین به رهبری برهان‌الدین ربانی، تلاش کرد تا از غرب فاصله بگیرد. طرح‌های پیشنهادی غرب مورد توجه حکومت مجاهدین قرار نگرفت. غربی‌ها، این تلاش را نزدیکی حکومت مجاهدین به بلوک شرق تلقی کردند و در صدد براندازی آن شدند. طالبان در همین بستر شکل گرفت. سازمان‌های استخباراتی غرب، به کمک پاکستان و کشورهای حوزه خلیج فارس در یک ایتلاف سه ضلعی طالبان را ایجاد و برای گرفتن قدرت به کابل گسیل داشتند. در نظرداشت این نکته در فهم تحولات بعدی بسیار مهم است.

طالبان در واقع از نظر غربی‌ها، تداوم روندی بود که از جهاد شروع شد و هدف آن جلوگیری از نفوذ روسیه در افغانستان و حفظ و توسعه نفوذ بسوی چین و روسیه بود. به این معنا، طالبان اساساً یک نیروی غربی است. وابستگی طالبان به سازمان‌های استخباراتی غرب از نوع وابستگی خالق و مخلوق است. اگر سازمان‌های استخباراتی غرب نمی‌خواستند که پروژه‌ای به نام طالبان ایجاد شود، امروزه اصلاً نیرویی بنام طالبان وجود خارجی نداشت. پس بنابراین، باید در نظرداشت که روابط طالبان با غرب از نوع روابطی نیست که این گروه بعدها و پس از تبدیل شدن به یک گروه و نیرو با سایر کشورها برقرار کرد.

یادآوری این نکته در همینجا ضروری است که از نظر روایت و گفتمان، طالبان یکی از شاخه‌های درختی بود/است که در سده بیستم میلادی به نام اسلام سیاسی یا اسلامیزم در برابر کمونیزم و کاپیتالیزم عرض وجود کرد. نظریه‌پردازان اسلامیزم، چنین می‌اندیشیدند که با سیاسی‌سازی و سازمانی‌سازی مجموعه‌ای از باورها و ارزش‌های دینی، مانع نفوذ کمونیزم و لیبرالیزم در جوامع اسلامی شده و طرز فکری را ایجاد و گسترش خواهند داد که جای هر دو ایزم یاد شده را بگیرد و بتوان برپایه آن دولت-ملت‌سازی کرد. اما به اعتقاد من، اسلامیزم پیش از آن‌که مراحل پختگی اندیشه‌ای خود را سپری کند، وارد مرحله عملیاتی و جنگی شد و به ابزاری برای لبیرالیزم در برابر کمونیزم تبدیل شد. این اتفاق زمانی افتاد که گروه‌های جهادی در افغانستان، جنگ در برابر اشغال شوروی‌ها را ذیل روایت اسلام سیاسی و برقراری استقرار«نظام اسلامی» تفسیر و تعبیر کردند.

به بیان دیگر، ایجاد گروهی به نام طالبان تلاشی برای تداوم رقابت میان غرب و شرق بود. غربی‌ها پس از پیروزی حکومت مجاهدین و حرف ناشنوی حکومت مجاهدین از آنان،  به این فکر شدند که چگونه از روایت اسلام سیاسی که روایت غالب و پیروز جنگ در برابر شوروی‌ها بود، همچنان در مرحله جدیدی از تقابل با رقبای شرقی استفاده کنند. ادامه استفاده‌جویی غربی‌ها از روایت اسلام سیاسی در صورتی ممکن بود که احزاب و جریان‌های اسلامی و جهادی که تا آن زمان میدان‌دار جنگ و سیاست بودند، تضعیف یا نابود شوند و جای آنان را گروه‌ها و افرادی بگیرند که درک، تعهد و التزامی به اندیشه اسلام سیاسی نداشته باشند اما بتوان از آنان در ذیل همین روایت استفاده کرد.

در واقع نیاز به مجموعه‌ای از افراد و گروه‌هایی بود که بتوان از آنان استفاده ابزاری کرد. گروه‌هایی که به نام دین بجنگند اما درک استراتیژیکی از روایت‌ها، رقابت‌ها و مناسبات تاریخی-تمدنی نداشته باشند. طالبان نمونه آشکاری از همین مجموعه گروه‌ها و افراد بود/است. طوری که تجربه نشان داده هیچ یک از رهبران طالبان فهم آنچنانی از ارزش‌ها و مفاهیم گفتمان‌ساز اسلام سیاسی ندارند. اگر طالبان را با رهبران نسل اول اسلام‌گرا در افغانستان مقایسه کنیم، فهیم دینی شان بسیار ناچیز و ضعیف است. مثلا اگر رهبران طالبان در فهم دینی با استاد ربانی، استاد سیاف، حکمتیار و…مقایسه شوند، در فهم تیوریک از مفاهیم اسلام سیاسی بسیار افراد کم‌سواد و نادانی هستند. حتا رهبران و فرماندهان ارشد طالبان درک بسیار عامیانه و آگنده با جهالت و بدویت قبیله‌ای از اسلام دارند و اسلامیزم را منحیث یک اندیشه مدرن در تقابل با ایزم‌های رقیب آن نمی‌فهند. طالبان در این معنا، مجموعه‌ای از افرادی‌اند که با افکار قبیله‌ای، با درک ضعیف از مفاهیم سیاسی و دینی و با حرص و ولع زیاد به قدرت، عاملان خشونت‌ورزی و بدویت‌گرایی‌اند. برای همین است که طالبان چون خودشان توان تیوریزه کردن مفاهم اسلام سیاسی را ندارند، حتا پشتونیزم منحیث یک ایزم محلی قبیله‌ای، آنان را در جهت تحقق اهداف خود به خدمت می‌گیرد. در واقع، طالبان بیشتر نماینده دیانت جاهلانه و عامیانه‌ای هستند که فهم بسیار ابتدایی از حکومت، از دین، از سیاست و از مناسبات بین‌المللی در دنیای امروز دارند.

اما محور پرسش سومی، چگونگی استفاده از گروهی به نام طالبان و حفظ رابطه با آنان در گذر زمان است. در محور همین پرسش است که رابطه طالبان و روسیه هم به عنوان یک موضوع نیازمند توضیح و تشریح مطرح می‌شود. موضوعی که توضیح آن هدف اصلی ما در این جستار است.

در بالا گفتیم که مقدر همین بوده که طالبان باید حاملان و مبلغان فهم عامیانه و جاهلانه از دین باشند. این یک استراتیژی و هدف از قبل تعیین شده توسط قدرت‌هایی است که طالبان را برای تامین مقاصد استراتیژیک و جیوپولتیک خود ایجاد و پرورش دادند. یعنی در همان ابتدا مقدر شده بود که باید از چنان افرادی با چنان درکی از دین باید کار گرفته شود. به بیان دیگر، ایجادگران طالبان، پیش از پیش در این باره فکر کرده‌اند که چگونه این گروه را در مدار منافع خود حفظ کنند و از سقوط آن به دامن دیگران یا استقلال طلبی آن جلوگیری نمایند.

نگارنده را اعتقاد بر این است که اگر در میان طالبان افرادی پیدا شود که درک تیوریک عمیقی از مفاهیم اسلام سیاسی داشته باشند و بخواهند اسلام سیاسی را در معنایی که رهبران نخستین این جنبش مراد شان بود، بازسازی و نوسازی کنند، با توجه به اشراف کامل سازمان‌های استخباراتی غربی، چنین افرادی از میان برداشته می‌شوند. یعنی مقدر همین است که طالبان تا چه اندازه از دین و مفاهیم اسلام سیاسی درک داشته باشند. به معنای دیگر، سقف فهم طالبان از دین و اسلام سیاسی از قبل تعیین شده است. ورنه در حدود سی سالی که این گروه ایجاد شده، باید در میان شان کسانی پیدا می‌شد که از فهم بلند سیاسی و دینی برخوردار می‌بود و می‌توانست از نظر تیوریک وضع نابسامان این گروه را سامان دهد و بستر اعتماد اجتماعی و میان‌گروهی را در میان سایر گروه‌های اسلام‌گرا هموار می‌کرد. به اعتقاد من، چنین افرادی از میان طالبان برداشته شده‌اند. چون مقدر است که طالبان دین‌گرایان نفهم و عامیانه‌ای باشند که از دین فقط فهم ابتدایی و خشونت‌باری داشته باشند و برای حفظ چنین فهمی در میان خود شان و در میان مردم به هرنوع خشونتی متوسل شوند. این بخشی از راهبرد نگهداشت طالبان در محور منافع ایجادگران است.

توضیح بیشتر در باره اندازه و نحوه فهم سیاسی-دینی طالبان در این مجال مقدور نیست. بر می‌گردیم به این نکته که طالبان از نظر غربی‌ها به عنوان گروهی در نظر گرفته شده که باید طبق اهداف تعیین شده، در جهت تحقق اهداف غرب در افغانستان و اطراف افغانستان کار و پیکار کند.

در حدود پنج سال اول حکم‌رانی طالبان، این گروه از اصول و اهداف تعیین شده توسط کشورهای غربی،  عدول نکرد و نقشه‌ها کم کم در حال اجرا بود. تنها مانع در آن زمان، مقاومتی بود که احمد شاه مسعود در برابر طالبان در گوشه شمال شرقی افغانستان زنده نگهداشته بود. اما تحول یازده سپتامبر، یک تکانه شدید در سیاست امریکا ایجاد کرد که همان تکانه طالبان را برای مدتی از مدار قدرت در افغانستان دور کرد. در واقع تنها یک مورد نافرمانی(تحویل ندادن اسامه بن لادن رهبر شبکه تروریستی القاعده به امریکا) باعث شد که امریکایی‌ها طالبان را پس بزنند و خود در افغانستان حضور نظامی پیدا کنند.

دولت جورج دبیلو بوش رییس جمهوری وقت امریکا، به دلیل خشم برافروخته شده از حملات یازده سپیتامبر، دیگر به حرف مدیران پروژه طالبان در سازمان اطلاعات مرکزی این کشور گوش نداد. خشم بر بوش غلبه کرد و تصمیم گرفت که طالبان را از کابل بیرون کند. اما بعدها دوباره حامیان طالبان در استخبارات امریکا به کمک سازمان استخبارات نظامی پاکستان، به قول و قرارهای اولیه برگشتند. وقتی بوش به افغانستان حمله نظامی کرد و طالبان سرنگون شدند، خشم و عصبانیت تصمیم گیرنده اول در کاخ سفید فروکش کرد. با فروکش کردن خشم اداره بوش، حامیان و مدیران پروژه طالبان دوباره در گوش بوش زمزمه کردند که طالبان نباید کاملا نابود شوند و می‌توان در ادامه بازی از آنان استفاده کرد. به بوش گفته شد که طالبان مقهور واقع شدند، قدرت امریکا را درک کردند و مطیع‌تر از گذشته در اختیار امریکا خواهند بود. افرادی مثل زلمی خلیل‌زاد در تقویت این روایت نقش داشتند. طوری‌که بعدها دیده شد، نه امریکا و نه شرکای امریکا(کرزی و غنی) اراده‌ای برای نابود طالبان نداشتند. برادر خوانده شدن طالبان توسط کرزی و دادخواهی اشرف غنی به زندانیان طالبان، تصادفی نبود. همه بخشی از یک برنامه از قبل تعیین شده برای احیا و بازسازی طالبان بود. به تعبیر دیگر، یک مثلث همکاری در کابل، اسلام‌آباد و واشنگتن شکل گرفت که طالبان باید به عنوان یک نیرو بازسازی شوند و آماده برگشت به کابل شوند.

کسانی که جریان گفت‌وگوهای هژده ماهه خلیلزاد با طالبان در دوحه قطر ذیل عنوان گفت‌وگوهای صلح را دنبال کرده باشند، به خوبی می‌دانند که محور اصلی این گفت‌وگوها چیزی نبود جز این‌که خلیل‌زاد به طالبان تفهیم کرد که زور امریکا را درک کنند و تعهد بدهند که در ادامه بازی خلاف میل و خواست امریکا عمل نکنند. خلیلزاد فقط به طالبان این را فهماند که اگر از امر امریکا تمرد کنید، مثل سال ۲۰۰۱ سرنگون خواهید شد. وقتی خلیل‌زاد و خیلی از امریکایی‌های دیگر در جریان گفت‌وگوها با طالبان، از تغییر طالبان و ظهور چهره‌های«واقع‌نگر» و«عمل‌گرا» در میان طالبان سخن می‌گفتند، معنای حرف شان این بود که طالبان حالا زور امریکا را دیده‌اند و فهمیده‌اند و دیگر خطر تقابل با امریکا را به جان نمی‌خرند. وقتی رسانه‌های امریکایی از سراج‌الدین حقانی به عنوان شخص واقع‌گرا یاد می‌کنند، منظور شان همین است. حامیان طالبان در واقع به بقیه تصمیم‌گیرندگان در امریکا این اطمینان را دادند که طالبان پس از این طبق میل و خواست امریکا عمل خواهند کرد و ساز مخالفت نخواهند زد.

در چهار سال اخیر که طالبان به کمک امریکا و براساس توافقات انجام شده در دوحه به قدرت برگشتند، ما شاهد هیچ حرکتی از جانب طالبان نبوده‌ایم که نشان دهد این گروه خلاف خواست و منافع امریکا عمل می‌کند. حتا شعارهای عوام‌فریبانه«مرگ برامریکا» که احتمالا از سوی شماری از افراد بی‌خبر از سیاست طالبان در برخی از دیوارها در شهر کابل نگاشته شده بود، پیش از ورود یک هیأت امریکایی به این شهر، حذف شدند.

امریکا بدون هیچ توضیحی به مردم امریکا و مردم افغانستان، در چهار سال اخیر ماهانه به طالبان بسته‌های ده‌ها میلیون دالری پول نقد به طالبان فرستادند. این پول‌ها برای حفظ اداره طالبان و جلوگیری از سقوط زودهنگام و خارج برنامه حاکمیت این گروه بود. ایمن‌الظواهری رهبر القاعده را طالبان با گرفتن امتیاز از امریکا به دام امریکا انداختند. با این کار، طالبان به امریکا گفتند که ما به تعهد خود برای مبارزه با گروه‌هایی که امریکا آنان را خطر تلقی می‌کند، پایبندیم. سازمان ملل و نهادهای به ظاهر امدادرسان که در خفا اهداف امریکا را دنبال می‌کنند، در چهار سال اخیر، با ارایه کمک‌های بشردوستانه، به حفظ ثبات و استقرار اداره طالبان کمک کردند. سازمان ملل پیوسته در تلاش عادی‌سازی روابط جامعه جهانی با طالبان بوده است.

دونالد ترامپ که در زمان کارزارهای انتخاباتی از رفتار سخت و حساب‌گرانه با طالبان سخن می‌گفت، با برگشت به کاخ سفید لحن خود را در باره این گروه نرم کرد. این بدان معنا بود که ترامپ از سخت‌گیری با طالبان منیحث یک شعار انتخاباتی استفاده کرد اما در میدان عمل نه تنها کاری علیه این گروه انجام نداد بلکه با فرستادن هیأت به کابل تحت عنوان رهایی گروگان‌ها، وعده انجام قول‌و قرارهای بیشتری به طالبان داد. ترامپ از بازپس‌گیری پایگاه بگرام و اسلحه و تجهیزات نظامی امریکا از نزد طالبان با جدیت سخن می‌گفت اما پس از سفر هیأت امریکایی به کابل، ترامپ دیگر از آن حرف‌ها نزد. چند روز پیش ترامپ گفت که تجهیزات بجامانده در افغانستان ناچیز بود.

ادامه دارد…

نویسنده: نورالله ولی‌زاده، روزنامه‌نگار

سایر مقالات پیشنهادی پـــــــــورانا

عضویت در خبر نامه پورانا

جهت عضویت در خبر نامه فرم زیر را پر نمایید.