خبرگزاری پورانا نوشتههای برتر پیرامون مسائل مهم سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و…را از صفحات اجتماعی گزینش و در بخش «نظرها» به نشر میرساند. مسوولیت نوشتهها بدوش نویسندگان است.
………………………………………………………………
پاسخی به نقد دکتر جمشید مهرپور
دکتر جمشید مهرپور یکی از معدود جوانان باهوش، کتابخوان، باسواد و متفکر ماست. همان جایگاهی را که من مثلا به مولوی صاحب دکتر محمد محق در علوم دینی قایل هستم، به دکتر مهرپور نیز در بخش خودش قایل هستم. دکتر مهرپور طبیب است، فلسفه میفهمد، ریاضی و فیزیک بلد است، روانشناسی میفهمد و به تکنالوژی نیز علاقهمند و وارد است. چنین آدم جامعالاطرافی ما یا نداریم یا کم داریم. نمیدانم دکتر مهرپور چه قدر دوست دارد به وطن بماند، اما من همیشه آرزو دارم او بیرون از کشور باشد چون در داخل آزادی ندارد که حرف واقعی خود را بزند و نبود آزادی، اندیشه را از بین میبرد. من بارها سوالات خودم را از ایشان پرسیدهام و از ایشان فراوان آموختهام. به یک معنا نسبت به بنده حق استادی هم دارند.
دکتر مهرپور در نقد بحث من در مورد قومیت، فرستهای نوشته و دیدگاه مرا اشتباه و نادرست دانسته است. از نظر دکتر مهرپور:
۱) ساقی واقعیت اجتماعی و بینالاذهانی را با واقیت ذهنی اشتباه گرفته است.
۲) واقعیتهای اجتماعی صرفا احساس درونی نیستند، بلکه حامل هنجارها، پیوندها، نقشها وشبکه مناسبات هستند و ما نباید واقعیت اجتماعی را به احساس ذهنی فروبکاهیم.
۳) اگر هزاره بگوید پشتونم این نه یک حقیقت بلکه خطای ادراکی است.
۴) با رجوع به داعیه اعبتار است که می توان ادعایی را صادق و معتبر دانست یا کاذب و نامعتبر.
۵) مسالۀ قومیت بجای حل باید منحل شود.
من به هرکدام از نکتهها و ایرادهای دکتر مهرپور اینجا توضیح مینویسم تا منظور من روشن شود و خوانندگان و ایشان قضیه را واضحتر مشاهده کنند.
پاسخ به گزاره ۱
ما به صورت کلان دو نوع واقعیت داریم. یکی واقعیت عینی یعنی همان واقعیت به معنای خاص که مستقل از ذهن ماست. مثلا ما باشیم یا نباشیم، ذهن ما باشد یا نباشد قله ایوریست و نه نام آن، وجود دارد. دوم واقعیت ذهنی که بسته به ذهنیت ما است. یعنی اگر ذهنیت ما نمیبود آن شی یا پدیده وجود نمیداشت. دکتر مهرپور واقعیت ذهنی را به دو بخش تقسیم کرده است، یکی واقعیت ذهنی و یکی واقعیت بینالاذهانی. سپس نتیجه گرفته که قومیت واقعیت بینالاذهانی است نه ذهنی. یعنی در ذهن یک فرد نیست بلکه در میان اذهان است. اما اذهان جمع ذهن است و بینالاذهانی هم ذهنی است وعینی نیست. یعنی اگر چیزی بینالاذهانی باشد، نمیتواند ذهنی نباشد. لذا ولو بینالاذهانی باشد، اما همچنان ذهنی است. بینالاذهانی بودن یک پدیده، درست است که منشای واقعیتهای عینی و قابل لمس میشود اما خود آن شی همچنان ذهنی است و به عینی تبدیل نمیشود. طور مثال دین را در نظر بگیریم. شما یک دین دارید. دین در اصل یک پدیده ذهنی است. بعد به پدیده بینالاذهانی تبدیل میشود. سپس تبعات و تاثیراتی دارد که واقعیت عینی و قابل لمس هستند. مثلا قرآن مجید به عنوان یک کتاب یا مسجد جامع هرات یک واقعیت عینی است. قابل لمس است. اما مبنای اینها واقعیت ذهنی است. ته آن به واقعیت ذهنی و به ذهنیت میرسد. وقتی شما دین را تا قدم آخر دنبال کنید، به عینیت نمیرسید و به ذهنیت میرسید. محال نیست که واقعیت ذهنی اصلا به بینالاذهانی تبدیل نشود. اینکه مسجد جامع هرات یک واقعیت عینی است، اصل دین را به واقعیت عینی تبدیل نمیتواند. در نتیجه بینالاذهانی بودن قومیت به این معنا نیست که قومیت یک پدیده ذهنی نیست. قومیت همچنان پدیده ذهنی است. وقتی ما واقعیت میگوییم مراد ما معمولا واقعیت عینی است که بحث دیگری است.
پاسخ به گزاره ۲
ما وقتی میگوییم در قومیت ادعای خود شخص معتبر است، صرفا از احساس یک شخص حرف نمیزنیم بلکه از احساس یک جمع و یک جامعه و از پیوندها و هنجارها و واقعیتهای بین الاذهانی و شبکه مناسبات حرف میزنیم. شخص نمادی از جامعه خود است. جامعهای ولو کوچک. به طور مثال شما مردم دره ترکمن را در غوربند در نظر بگیرید. حالا کسی از اینها میپرسد که شما هزاره هستید یا ترکمن؟ پاسخی که از یک فرد دریافت میشود پاسخی صرفا فردی و ذهنی نیست. پاسخ از هنجارها و فرهنگ و مناسبات و شبکهها میآید. ما پاسخ این فرد را جدا از پاسخ جمع محاسبه نمیکنیم بلکه نمونهای از یک جمع میدانیم و به آن اعبتار میدهیم. لذا یک باشندۀ دره ترکمن حرفش که به نحوی از جمع و از مناسبات اجتماعی پیرامونش نمایندگی میکند، معتبرتر از پاسخ من در مورد آنها و معتبرتر از پاسخ کس دیگر است. البته این اعتبار، اعبتار احساسی است، نه اعتبار علمی و عینی. اما شاید گفته شود پاسخ یک فرد پاسخ جمع نیست و پاسخ فرد است. این درست است. برای همین است که ما رفتیم و مثلا در غور سروی کردیم و از یک قریه، از تمام مردم آن قریه پرسیدیم. پاسخ تمام مردم قریه پاسخی است که از شبکهها و مناسبات و هنجارها و باورهای قریه میآید و صرفا ساخته ذهن یک فرد نیست. جالب است که دکتر مهرپور این مبنا و این چوکات را در آنجا پذیرفته و تایید کرده است، اما در نقدشان همان چیزی را که خودش قبلا تایید کرده، رد کرده است.
پاسخ به گزاره ۳
دکتر فرمودند «اگر یک هزاره بگوید من پشتونم این حقیقت نیست، بلکه خطای ادراکی است». چیزی که در اینجا دکتر مهرپور و بقیه دوستان توجه نمی کنند، این است که ما در مورد فاز خاکستری بحث میکنیم نه در مورد فاز سیاه وسفید. یعنی اگر کسی مشخصا هزاره است، نمیگوید من پشتونم. ما از این شخص پرسشی هم نداریم، چون قضیه روشن است. سوال در مورد کسانی است که در فاز خاکستری به سر میبرند و ادعاهای گوناگون در موردشان وجود دارد. در چنین وضعیتی ما چارهای جز این نداریم که از خود این اشخاص بپرسیم. مثلا در غور ما نمیدانستیم چه کسی خود را ایماق میگوید و چه کسی خود را تاجیک. مشخص نیست که چه کسی ایماق است و چه کسی تاجیک. بستگی به تعریف خود شخص دارد. زبان و تاریخ و فرهنگ و لهجه و قریه و مناسبات اجتماعی و حزب سیاسی و منافع اقتصادی همه مشابه است. حالا درچنین جامعهای شما برای اینکه بفهمید چه کسی خود را تاجیک میگوید، چه کسی ایماق، چارهای جز پرسیدن از خود اشخاص ندارید. این اشخاص پاسخشان صرفا ذهنی نیست بلکه از دل مناسبات بینالاذهانی میآید. بنابراین ما از هزاره نمیپرسیم که تو چه قومی هستی. از کسی که نمیدانیم چه قومی است، میپرسیم و او هم با توجه به فرهنگ ومناسبات اجتماعی خود پاسخ میدهد. پاسخ او برای ما معتبر است ولو از نظر علمی کاذب باشد.
پاسخ به گزاره ۴
اینجا جناب دکتر از صدق و کذب بحث کرده اند. اما بحث قومیت بحث صدق و کذب نیست. صدق و کذب بحثی مبتنی بر واقعیتهای عینی و ریاضی و علمی است. قومیت یک بحث احساسی و ذهنی است. مثل مذهب است. ما نمیتوانیم بگوییم شیعه صادق است و سنی کاذب. یا مثلا اسماعیلیه صادق است و اثنی عشریه کاذب. در مذهب هر مذهب برای پیروان خودش صادق و معتبر به نظر میرسد. اگر کاذب و نامعتبر بود که دنبالش را رها میکرد. لذا در قومیت بحث از صدق و کذب نیست بلکه بحث از احساس تعلق و همذات پنداری است. احساس تعلقی که ممکن است کاملا باطل و خطا و کاذب باشد، اما نزد پیروانش معتبر و صادق به نظر میرسد. طور مثال یک سید در هزاره جات احساس میکند که نواسه پیامبر اسلام است. این احساس از نظر علمی صادق نیست، اما برای خود شخص معتبر و صادق به نظر میرسد. لذا شما هم او را سید میدانید و ما هم. اینجا اصلا صدق و کذب مطرح نیست. احساس مطرح است. احساسی که میتواند صادق باشد و میتواند نباشد. لذا در قومیت نمیتوان از صدق و کذب بحث کرد. اگر شخصی احساس میکند که متعلق به یک گروه قومی است، پس احساسش قابل احترام و معتبر است، چه صادق باشد چه کاذب.
پاسخ به گزاره ۵
جناب دکتر گفته اند قومیت بجای حل بهتر است منحل شود. این آرزوی نیک و مفیدی است اما در عمل متاسفانه به واقعیت نپیوسته است. صد سال است که در افغانستان به نظر من قومیت مبنای بیشتر حوادث تاریخی و جنگها ومنازعات است. لذا شما با نادیده گرفتن قومیت و اینکه باید منحل شود، نمیتوانید آن را منحل کنید. باید در مورد قومیت حرف بزنید وبا حرف زدن و با آگاهی دادن به مردم و تحول اجتماعی قومیت را منحل کنید. اگر قومیت منحل شود یک از عوامل اصلی بحران، از میان میرود، اما متاسفانه فعلا چنین نیست و قومیت حضور دارد و بسیار شدید هم حضور دارد. باید برایش راه حل پیدا کنید. دیدگاه من در مورد اینکه قومیت یک واقعیت عینی نیست و توهم است و اقوام باهم مخلوط هستند، امیدوارم بتواند به کاهش تعصبات قومی منجر شود، اما طبعا باور به قومیت در جامعه بسیار مستحکم است و شاید آه من در دل این سنگ خاره اثری نگذارد و تحولی ایجاد نکند. به هرحال گفتن این نکته که قومیت یک احساس و یک توهم است، برای حل کردن و منحل کردن قومیت است و دکتر باید از آن حمایت کند.
نکته آخر
بحث قومیت برای من هم به تعبیر دکتر سروش ملال آور شده است. دوست من رسول پارسی گفته است من زندان نرفته بودم که تو همین حرفها را میزدی، زندان رفتم و حبسم تمام شد و بیرون شدم و دیدم تا حال همین حرفها را میزنی. این درست است. پارسی عزیز توقع نداشته باشد بحث قومیت حالا حالا تمام میشود. ما این مشکل را چندین نسل دیگر هم ناچاریم تحمل کنیم. من علاقهای ندارم به این مباحث بپردازم، اما وقتی کسی کتابی مینویسد و ادعای نادرستی مطرح میکند که میتواند باعث منازعه و عمیق شدن نفرت قومی شود، ناچار میشوم در حد توان خودم واکنش داشته باشم. واکنش من هم بیان این نکته است که اجازه بدهیم هرکس خودش خود را هرقومی میداند به همان قوم خوشحال باشد. ما در مورد دیگران تعیین تکلیف نکنیم. ما به مسایل شخصی دیگران حمله نکنیم. اگر کسی خود را پشتون میداند، اختیارش و اگر هزاره سنی میداند اختیارش. چرا ما هی مخالفت کنیم که نه تو هزاره سنی نیستی بلکه مثلا قزلباش هستی یا پشتون هستی. هرکس از میان جامعه خاکستری خود را تاجیک میداند من هم او را تاجیک میدانم. هرکس خود را پشتون فارسی زبان میداند من هم او را پشتون میدانم. هرکس هم خود را سید میداند من او را سید میدانم. تمام اینها از نظر من توهم است. اما با وجود توهم بودن قابل احترام است. مثل مذهب و مثل لباس و مثل سلیقۀ غذایی.
این را هم علاوه کنم که دوستان بسیاری میان اصل قومیت و میان احساس یک فرد، دچار اشتباه میشوند. ما گاهی در کتب و منابع در مورد یک قومیت حرف می زنیم و مطالعه میکنیم. اما وقتی در مورد فرد حرف میزنیم بحث جداست. مثلا تاجیک فعلا یک قومیت است. حالا در کتابها در مورد آن چیزهایی میخوانیم. اما اینکه احمد ولد محمود از بادغیس یا هرات بر مبنای مناسبات اجتماعی و فرهنگی روستای خودش خود را تاجیک میداند بحث دیگری است. ما هیچ راهی نداریم که تاجیک بودن احمد ولد محمود را ثابت کنیم. این فقط خودش است که برمبنای ساختارهای اجتماعی که بار آمده خودش قومیت خود را اعلام میکند. این اعلام شخص، به نظر من معتبر است. شاید واقعیت نداشته باشد، شاید کاذب باشد، اما کذب و صدق در قومیت مطرح نیست، احساس مشترک مطرح است. ما به احساسات هم دیگر احترام داریم ولو که آن احساس کاملا دروغ باشد. در مورد رابطه تست ژنتیکی و مطالعات تاریخی برای اثبات قومیت فرد، در پستهای قبلی نوشتهام و اینجا تکرار نمیکنم. قومیت یک بحث اعتقادی و فرهنگی و ذهنی است و اولا از طریق ژنتیک قابل اثبات نیست و ثانیا از نظر ژنتیکی قومیتی وجود ندارد. قومیت یک بحث ایمانی است.
با مهر و ارادت
…………………..
نویسنده: نبی ساقی، نویسنده و پژوهشگر تاریخ
برگرفته شده از: صفحه فیسبوک نبی ساقی